.فصل پنجم تفريحات و سرگرميهاي مردم
اشاره
يكي از مباحث جالب و دلنشين تاريخ اجتماعي ايران مطالعه و تحقيق در تفريحات و سرگرميهاي اكثريّت مردم، در ايام فراغت و بيكاري است همانطور كه در جلد سوّم ضمن بحث در زندگي طبقات مختلف در ايران يادآور شديم در مملكت ما از ديرباز، براي اكثريت قريب به اتفاق مردم، حق زندگي آزاد و مقرون به عدالت وجود نداشت، به همين جهت زندگي توده مردم در فقر و جهل و مرض و در زير فشار ظلم و استبداد سپري ميشد، يعني حدود و قيود طبقاتي، فقدان تأمين اقتصادي و اجتماعي وجود جنگهاي فئودالي، اصرار در تحميق و گمراه كردن مردم و مظالم عمّال و مأمورين دولتي، چنان زندگي عمومي و بخصوص حيات اكثريت زحمتكش مردم يعني كشاورزان و پيشهوران را فراگرفته بود، كه هيچكس به امور تفريحي نميانديشيد، و مردم آرزويي جز دوام امنيت نسبي نداشتند. تا در پناه آن بتوانند نان بخور و نميري به دست آورند و به زندگي پرمحروميت و مشقّتبار خويش ادامه دهند؛ به عبارت ديگر تا قبل از ظهور تمدن جديد و رشد افكار عمومي و پيدايش تكنولوژي امروزي، قسمت اعظم عمر آدميان صرف تهيّه ضروريات زندگي ميشد و جز اقليت حاكم و صاحبان وسايل توليدي اكثريت مردم وقت خود را در راه كشاورزي، گلهداري، پارچهبافي و تهيه ديگر ضروريات زندگي صرف ميكردند در اين دوره طولاني طبقات فعّال و زحمتكش بطور متوسط روزي 10 تا 14 ساعت كار ميكردند و با اينهمه سعي و تلاش، در اثر ابتدايي بودن وسايل توليدي و مظالم طبقاتي و فقدان امنيت اقتصادي، سياسي، اجتماعي و قضايي عمر مردم عادي با بيم و هراس و نگراني از آينده سپري ميشد.
ص: 510
طبيعي است، در چنين شرايط، چيزي كه كمتر مورد عنايت عمومي قرار ميگرفت توجه به امور تفريحي و ذوقي بود ولي در مقابل، اقليت فرمانروا، يعني طبقات ممتاز و مرفه اجتماع چون برخلاف طبقه سوم مسؤوليت و وظيفه مهمي به عهده نميگرفتند، ايام عمر را به انواع تفريحات و خوشگذرانيها سپري ميكردند و با شرابخواري، عشقورزي و همآغوشي با دختران و پسران خوبروي، قماربازي، شكار، اسبسواري، شنا، گوي و چوگانبازي، استفاده از موسيقي و آواز، شركت در مهمانيهاي پرتكلّف، نرد و شطرنجبازي و مشاهده مسخرگي دلقكها، و شركت در مجالس رقص و آواز و گوش كردن به قصص و حكايات سرگرمكننده و جز اينها عمر گرانمايه را به بطالت سپري ميكردند. حدود 11 قرن پيش رودكي شاعر آزادانديش، با ديدي عارفانه براي آرام زيستن و نجات از نگراني و اضطراب مردم را مخاطب قرار ميدهد و ميگويد:
با داده قناعت كن و با «داد» بزيدر بند تكلف مشو «آزاد» بزي
در به ز خودي نظر نكن غصّه مخوردر كم ز خودي نظر كن و شاد بزي
مفهوم فراغت و آسايش در روزگار ما
لفظ فراغت در لغتنامه ليتره)Littre( چنين تعريف شده است. «فرصت و زماني كه پس از انجام رساندن كار و شغل روزانه باقي ميماند لغتدانان جديدتر چون اوژه)Auge( براي فراغت)Loisir( مفهومي جديد و محدودتر قايل شدهاند و آن سرگرميها، تفريحات و فعاليتهايي است كه به هنگام آسودگي از كار عادي، با شوق و رغبت به آنها روي ميكنند ...
دومازديه)Dumazdier( جامعهشناس فرانسوي و مؤلف كتاب نامآور «به سوي يك تمدن فراغت» (1962) ميگويد: اوقات فراغت را به سه نوع ميتوان گذرانيد: رفع خستگي، سرگرمي و تفريح و بالاخره فعاليتهايي كه به رشد و شكفتگي شخصي ياري ميكند و موجب ازدياد معلومات و يا پرورش استعدادهاي ديگر فرد ميشود. بر آنچه گفتيم اين نكته را بايد اضافه كرد كه فراغت از تفاضل ساعات كار از مجموع اوقات بيداري مردم حاصل نميشود بلكه زماني را دربر ميگيرد كه در آن نه فقط از تعهدات شغلي و اقتصادي بلكه از تكاليف اجتماعي و خانوادگي آرميدهاند و ميخواهند دقايقي از عمر را به طيبخاطر بگذرانند ... در تحقيقات جامعهشناسان شوروي سخن از دو نوع زمان ميرود: زمان كار و زمان خارج از كار. زمان خارج از كار به چهار دسته تقسيم ميشود: اول به زماني كه ارتباط با كار روزانه دارد، چون اوقاتي كه صرف رفت و آمد به محيط كار ميشود. دوم زماني كه به امور خانه و خانواده اختصاص دارد، چون دقايقي كه در خانهداري و پرستاري كودكان و خريد و مانند آن
ص: 511
ميگذرد. سوم زماني كه در كاميابي احتياجات طبيعي بدني چون تغذيه و خواب و استحمام، صرف ميشود و بالاخره آنچه را كه فراغت بايد ناميد و به اموري چون مطالعه و قرائت، فعاليتهاي اجتماعي و استراحت و ورزش و نظاره نمايش و نظاير آنها مخصوص است.
... از مشخصات اساسي فراغت در جهان كنوني اين است كه در جوامع رشديافته، ديگر فراغت به طبقات ممتاز و متنعّم اختصاص ندارد و به ديگر طبقات نيز كمابيش تسرّي يافته است و با توسعه صنعت و تكامل فنون و ازدياد توليد نه فقط آسايش گسترش مييابد بلكه تعميم پيدا ميكند ...»
«... سابق بر اين اگر براي طبقات پايين اجتماع فرصت و فراغتي دست ميداد وقت خود را با گفتگو و ديدوبازديدهاي دوستانه سپري ميكردند، در حالي كه در روزگار ما از بركت وجود وسايل ماشيني چون اتومبيل، راديو، تلويزيون، مردم عادي ميتوانند وقت خود را در تماشاي فيلم و گوش دادن برنامههاي راديو بگذرانند. وجود و اشاعه روزافزون اين وسايل بعضي از جامعهشناسان انساندوست را نگران كرده است كه مبادا مردم با اين نوع وقتگذرانيهاي غيرمثمر نتوانند به كارهاي مفيد و ثمربخش اشتغال ورزند، و در نتيجه استعدادهاي نهفته آنان در ساعات فراغت تجلي و تظاهر نكند. در جامعه ايران كه در حال «تحول اقتصادي و انتقال از مرحله كشاورزي كهنه به صناعات تازه است، متدرجا مردم با امر «فراغت» و مسائل آن آشنا ميشوند. گواه روشن اين مطلب آن است كه آمارها، همه ساله سهم بيشتر هزينههاي فراغت را در بودجه خانوادگي منعكس ميكند؛ و افزايش مسافران تفريحجوي داخلي، ازدياد مشتريان وسايل ماشيني سرگرمي (چون سينما، تلويزيون، راديو و نظاير آن) را عرضه ميدارد، عدد مؤسسات انتفاعي كه اوقات فراغ مردم در آنها ميگذرد (كافه، رستوران، كلوپ و مانند آن) رو به فزوني است و فعاليتهاي فرهنگي و هنري كه در ساعات بيكاري صورت ميگيرد (چون مطالعه كتاب، روزنامه و مجله و دوختودوز و پرورش گل و گياه و درخت و جز اينها) رو به افزايش است و اين جمله حكايت از آن ميكند كه مطالعه وقتگذراني در جامعه ايراني در اين مرحله انتقالي بس آموزنده است ... «2»»
تقسيم ساعات عمر
براون در كتاب خود «يكسال در ميان ايرانيان» راجع به تقسيم ساعات شبانهروز در ايران عهد ناصر الدين شاه مينويسد: ساعات روز آنهايي كه از طبقات بالا و متوسط و پايين اجتماع هستند به ترتيب اينطور ميگذرد: «همواره قبل از طلوع آفتاب از خواب بيدار
______________________________
(1 و 2). نقل و تلخيص از مجله سخن، فروردين 1346، «گذراندن اوقات فراغت»، از صفحه 35 به بعد.
ص: 512
ميشوند ... بعد از فريضه صبح يك يا دو فنجان چاي صرف مينمايند، و بطور عموم علاقه ندارند كه صبح غير از چاي چيز ديگري تناول كنند، و بعد از آن يك قليان ميكشند و به كارهاي روزانه خود مشغول ميگردند و چون صبح غذايي نميخورند، غذاي روز را كه ناهار است ظهر و يا قبل از ظهر صرف مينمايند و بعد از ناهار مخصوصا در فصل تابستان ميخوابند و تا سه ساعت بعد از ظهر در خواب هستند و آنگاه برميخيزند و به ملاقات دوستان ميروند و يا در منزل ميمانند كه ديگران به ملاقات آنها بيايند. در اين ملاقاتهاي عصرانه همواره چاي و قليان صرف ميشود و آنهايي كه آمدهاند غروب آفتاب ميروند و هرگاه صاحبخانه براي حضور در يك دعوت شام از منزل خارج نشود و يا مدعويني براي شام در منزل نداشته باشد ديگر از منزل خارج نميشود تا اينكه غذاي شب را تناول كند و بخوابد.
مستخدمين دولت و بازرگانان و كسبه در ساعات بعد از ظهر زيادتر از ديگران كار ميكنند، و مجبور هستند كه در خارج از منزل باشند ولي قبل از غروب آفتاب، كارهاي مستخدمين دولت و بازرگانان و قسمتي از كسبه خاتمه ميپذيرد. در تهران به مناسبت رسوم اروپايي وضع زندگي ايرانيها قدري شبيه به اروپاييها شده، اما در ولايات كه وضع زندگي ملّي هنوز تغيير نكرده است، چگونگي گذشتن اوقات به شرحي است كه گذشت ... «1»»
ويل دورانت با خوشبيني ضمن بحث پيرامون مدينه فاضله، از پيشرفت نسبي تمدن و آسايش بشر در چند دهه اخير سخن ميگويد: «... روزگاري فلاسفه خواب مدارس عمومي را ميديدند و اكنون كه همه آن را داريم، مشتاق دانشگاههاي عمومي هستيم. روزگاري مردم برهنه بودند، اكنون همه لباس دارند ولي غرق اندوه و عذاب هستند كه چرا ديگران لباسهاي گرانبهاتري دارند. روزگاري مردم گرسنه بودند و اكنون هر سال در ممالك متمدن صدها هزار مردم به علت بيماريهاي ناشي از پرخوري ميميرند ... در روزگار شكسپير شهرها در شب در تاريكي فروميرفتند و خيابانها، ناامن بود امروز (گرچه هنوز بعضي از خيابانها ناامن است) شبها ديگر آن ترس و وحشت سابق را ندارند. و نور پربركت، پرتو خود را بر همه جا ميافكند، با اينهمه مردم ناراضي هستند و به ايام گذشته ميانديشند و به روزهاي از دسترفته حسرت ميخورند. روزگاري بود كه كودكان شش ساله و مادران خانوادهها 14 ساعت تمام در كارخانههاي كثيف، كار ميكردند و در شبها كف اتاق همان كارخانه ميخوابيدند، امروز همه كودكان به مدرسه ميروند تا آنگاه كه آماده اداره امور عالم شوند و ميليونها زن در چنان فراغتي بسر ميبرند كه اگر مادربزرگشان ميديد خيال ميكرد نوههايش در مدينه فاضله پر از معاصي بسر ميبرند.» ويل دورانت با ادامه اين بحث و نشان دادن ديگر پيروزيهاي علمي و
______________________________
(1). ادوارد براون: يكسال در ميان ايرانيان، ترجمه ذبيح اللّه منصوري، ص 118.
ص: 513
فني بشر ميگويد حق داريم ناراضي باشيم ولي «حق نداريم كه بر اين نيمه مدينه فاضلهاي كه علم به ما داده است ناسپاس باشيم و اشتباه است اگر خيال كنيم كه اين نيمه مبشّر و اساس آن نيمه ديگر نيست ... ويل دورانت مانند همه متفكرين و صاحبنظران شرق و غرب معتقد است كه تمدن مادي بشر رشد شايان توجهي كرده در حاليكه رشد روحي و اخلاقي بشر هنوز سخت نارسا است. «1»
شك نيست كه در ايران، در اين مرحله انتقالي، بايد به امور تفريحي و نحوه وقتگذراني مردم، خاصه نوجوانان توجه فراوان نمود، ولي متأسفانه، در دبستانها، دبيرستانها و دانشكدههاي ما، برنامههايي متناسب با نيازمنديهاي فرهنگي و جسماني، فكري، ذوقي، اقتصادي و اجتماعي ايران امروز وجود ندارد، قسمت اعظم عمر محصلين صرف فراگرفتن مطالب تئوريك ميشود و به جوانان كارهاي فني و صنعتي نظير سيمكشي، لولهكشي، آهنگري، بنايي و جز اينها كه مورد نياز عمومي است نميآموزند، اميدواريم طرح «كاد» كه «جمهوري اسلامي» مبتكر و آفريننده آن است به نتيجه مطلوب برسد. علاوه بر اين برنامهاي براي ورزش و تفريح و پر كردن اوقات فراغت نوجوانان، و ديگر گروههاي اجتماعي وجود ندارد و فضاي غالب دبستانها، دبيرستانها و دانشكدههاي ما در تهران و شهرستانها به حدي كوچك و محدود است كه اگر نوجوانان بخواهند در ساعات فراغت فنون رزمي بياموزند يا ورزش كنند، فضا و محل وسيعي وجود ندارد، بطوريكه غالبا كودكان و نوجوانان مجبورند در ساعات فراغت در كوي و برزن و معابر عمومي به بازي و ورزش بپردازند و خطرات و مشكلاتي براي خود و وسايط نقليه و عابرين فراهم سازند.
با اينحال، هرچندي يكبار، در مراجع فرهنگي و تبليغاتي سخن از لزوم ورزش در مدارس ايران به ميان ميآيد و چند ماه و چند هفتهاي، در همين فضاهاي محدود موجود ورزش ناقصي صورت ميگيرد، و پس از مدتي كوتاه به بهانههاي مختلف ورزش تعطيل و تبليغات وسيعي كه در لزوم و اهميّت ورزش آغاز شده بود رو به فراموشي ميرود.
در چنين محيط و شرايط نامساعدي، جوانان و مردم ورزشدوست، چون محل و وسيلهاي براي وقتگذراني و تفريحات سالم به دست نميآورند، اگر به وسيله عناصر منحرف به قمار و ميگساري و استعمال مواد مخدّره كشانده نشوند، ناچار به سينما و تلويزيون روي ميآورند. در ايران تا قبل از استقرار جمهوري اسلامي اكثر فيلمهاي سينمايي و تلويزيوني، آموزنده و به حال جوانان سودمند نبود. معمولا فيلمهاي جنايي را به نمايش ميگذاشتند كه پر بود از صحنههايي از قتل و جنايت و يا مناظري از عشقبازيهاي بدفرجام و مشحون از انواع
______________________________
(1). ويل دورانت: لذات فلسفه، ترجمه زريابي خويي، ص 390 به بعد.
ص: 514
بدآموزي. مشاهده اين قبيل فيلمها آنهم در آخرين ساعات شب، بيش از پيش روح و فكر نوجوانان را منحرف و خسته و فرسوده ميكرد و سرانجام بينندگان با اعصابي ناراحت و چشماني اشكبار به رختخواب پناه ميبردند. امروز نيز جوانان ما، بدون هيچ برنامه منظمي زندگي روزانه را آغاز ميكنند، از خواب برميخيزند، و بدون كمترين ورزش و تحركي با بيميلي لقمهاي چند غذا تناول ميكنند و راهي مدرسه يا كسبوكار خود ميشوند، طبيعي است بيتوجهي به احتياجات جسم و جان و نداشتن برنامه دقيق و حسابشدهاي براي تربيت جسمي و روحي مردم و مخصوصا نوجوانان، براي ما كه خواه و ناخواه بايد با دنيا به پيش برويم، سخت خطرناك و زيانبخش است. به حكايت تاريخ، مردم ايران از ديرباز به برنامههاي تفريحي و ورزشي علاقه شديد داشتند.
جالب توجه است كه در جريان نهضت اسلامي و حمله اعراب به آذربايجان «به گفته بلاذري و بعضي ديگر از مورخان، گذشته از پرداختن مبلغي شگرف به درهم در سال، فرمانده لشكر عرب حذيفة بن اليمان متعهد شد كه كسي (از مردم آذربايجان) را نكشد و اسيري نگيرد و آتشكدهاي را ويران نسازد ... و خاصه اهل «شيز» را از رقص و پايكوبي در روزهاي عيد و انجام مراسم (مذهبي) بازندارد. «1»»
آنچه مسلم است در ايران تا قبل از حمله مغول طبقات ممتاز و مردم ميانهحال و متوسط ايران كمابيش به امور تفريحي مخصوصا ساز و آواز توجه و دلبستگي داشتند و حتي در دهات و مناطق روستايي نيز گهگاه نواي تنبك و سرنا به گوش ميرسيد ولي پس از حمله مغول و تيمور، در اثر مظالم متجاوزين خارجي و عمال ايراني آنها زندگي عادي مردم عموما و طبقات محروم خصوصا، با مشكلات و ناراحتيهاي گوناگوني روبرو گرديد. در دوره صفويه از زمان شاه عباس اول مقدمات آرامش و امنيّت نسبي فراهم شده بود، ولي اين سير اميدبخش در اثر مظالم مأمورين دولت از عهد شاهسليمان به بعد، به سير قهقرايي مبدل شد. مظالم و بيدادگريهاي نادر و فجايع آقا محمد خان و ديگر سلاطين قاجاريه و حمله مداوم و دامنهدار استعمار خارجي از عهد فتحعليشاه به بعد، تيشه به ريشه زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم ايران زد و بخصوص طبقه وسيع كشاورزان و پيشهوران در يك قرن اخير از محروميتهاي گوناگوني رنج ميبردند، در حاليكه در ايران بعد از اسلام تا قبل از حمله مغول مردم با امور تفريحي آشنا و مأنوس بودند.
براي اثبات اين حقيقت به گفته حجة الاسلام محمد غزالي در كيمياي سعادت استناد ميجوييم:
______________________________
(1). ريچارد ن. فراي: عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 81.
ص: 515
لزوم و اهميّت بازي براي كودكان
بنظر امام محمد غزالي بازي و تفريح نه تنها براي كودكان بلكه براي عموم آدميان امري مباح است. وي براي اثبات نظريه خود مينويسد: پيغمبر اسلام براي خاطر عايشه ساعتي دراز بازي زنگيان را نظاره ميكرد. بنظر او: «... چنين كارها كردن از خلق نيكو بود و اين فاضلتر بود از خويشتن فراهم كردن و پارسايي و قرّابي «1» كردن. و هم در «صحاح» است كه عايشه روايت ميكند كه من كودك بودم لعبت بياراستمي (يعني اسباببازي جمع ميكردم) چنين كه عادت دخترانست، چند كودك ديگر نزديك من آمدندي، چون رسول (ص) درآمد كودكان باز پس گريختند. رسول، ايشان را به نزديك من فرستادي. يك روز كودكي را گفت كه چيست اين لعبتها؟ گفت اين دختركان مناند. گفت: اين چيست بر اين اسب؟ گفت پر و بال است. رسول گفت اسب را بال از كجا بود؟ گفت نشنيدهاي كه سليمان را اسب بود با پر و بال. رسول (ص) تبسّم كرد تا همه دندانهاي وي پيدا شد. و اين از بهر آن روايت ميكنم تا معلوم شود كه قرّابي كردن و روي ترش داشتن و خويشتن از چنين كارها فراهم گرفتن از دين نيست خاصه با كودك و با كسي كه كاري كند كه اهل آن باشد و از وي زشت نبود ... «2»»
حدود هشت قرن بعد صمد بهرنگي نويسنده معاصر ضمن مسافرت در دهات و روستاهاي ايران وضع رقتبار مردم و كودكان و نوجوانان محروم را با زباني ساده به خوبي تصوير ميكند و نشان ميدهد كه، روستازادگان ايران نه تنها با تفريح و بازي و ورزش بلكه با خوراك و پوشاك و مسكن كافي نيز آشنايي ندارند و از ابتداييترين وسايل زندگي و تعليم و تربيت بينصيبند: «اينجا و آنجا سرگين پهن كردهاند و دو سه تا مرغ استخواني دارند نوك ميزنند و خود را قاتي سرگين ميكنند و مگس دستهدسته بر سر و صورت مينشيند و برميخيزد، يك جا زن بيريختي كز كرده كنار ديوار و دارد شپشهاي نوه لخت و پتياش را ميجويد، مگسها جمع شدهاند روي مف بچه و او دارد توتك سياهي را به نيش ميكشد، جاي ديگر، مردمان دارند سر آب دعوا ميكنند و فحش نثار هم ميكنند و ... آدم گيج ميشود كه چطور ميشود توي جايي مثل اين، بند شد ... «3»»
شمس المعالي قابوس بن وشمگير، در يكي از اشعار فارسي خود به بعضي از سرگرميها و تفريحات مردم مرفّه دوران خود (نيمه دوم قرن چهارم هجري) اشاره ميكند و ميگويد:
كار جهان سراسر آز است يا نيازمن پيش دل نيارم آز و نياز را
من بيست چيز را به جهان برگزيدهامتا هم بدان گذارم عمر دراز را
______________________________
(1). تفرعن و تكبر.
(2). كيمياي سعادت، به اهتمام احمد آرام، ص 372.
(3). همراه باريكه آب (مجموعه مقالهها) به نقل از «صمد جاودانه شد» از علي اشرف درويشيان، ص 15.
ص: 516 شعر و سرود و رود و مي خوشگوار راشطرنج و نرد و صيدگه و يوز و باز را
ميدان و گوي و بارگه و رزم و بزم رااسب و سلاح وجود و دعا و نماز را «1»
مسافرت
از ديرباز براي مردم متنعّم و ميانهحال مسافرت و سير و سياحت هم جنبه تفريحي داشت و هم وسيلهاي بود براي كسب علوم و فنون و اطلاعات گوناگون.
به نظر غزالي سفر، مخصوصا اگر براي كسب علم باشد بسيار سودمند است، در طي مسافرت هركس ميتواند خويشتن را بشناسد و درصدد اصلاح عادات و اخلاق مذموم خود برآيد. بشر حافي گفت: «... سفر كنيد تا پاك شويد كه اگر آب بر يك جاي بماند بگردد. «2»» يعني فاسد شود. در جريان سفر ميتوان به عجايب خلقت در برّ و بحر و كوه و بيابان و اقاليم مختلف پي برد و انواع حيوانات و نباتات و جمادات را شناخت و به اسرار و خصوصيات ممالك پي برد. به نظر غزالي سفر براي تماشا و تفريح «مباح» و براي تجارت و كسب معاش زن و فرزند «طاعت» و سفر در راه تفاخر و مالاندوزي «سفر در راه شيطانست» زيرا علاقه به مال دنيا را حدّ و حصري نيست و سرانجام اين پولهاي انباشته را يا «دزد يا سلطان» ببرند و يا وارث در راههاي ناصواب خرج كند «و هيچ غبن بيش از اين نباشد كه رنج همه وي كشد و وبال همه وي برد و راحت همه ديگري بيند. «3»» غزالي به صوفيان مرقعپوشي كه در طلب راحت و مفتخوري از شهري به شهري ميروند، ميتازد و آنان را فاسق و عاصي ميخواند. بنظر او هركس مرقع پوشد «4» و پنج نوبت نماز كند صوفي نيست، بلكه صوفي كسي است كه او را طلب و مقصودي باشد ... و بدترين اين قوم آن باشد كه سخني چند به عادت صوفيان ياد گرفته باشد و بيهوده ميگويد و پندارد كه علم اولين و آخرين بر وي گشاده شد ... در علم و علما به چشم حقارت نگرد، و باشد كه شرع نيز در چشم وي مختصر گردد و گويد كه: دين خود براي ضعفاست و كساني كه در راه قوي شدند، ايشان را هيچ زيان ندارد و دين ايشان در قلّه شد كه به هيچ چيز نجاست نپذيرد. و چون بدين درجه رسد كشتن وي فاضلتر از كشتن هزار كافر در روم و هند ... بسيار كس درين دام افتادند و هلاك شدند. «5»»
در آداب مسافرت ميگويد: مسافر بايد مظالم باز دهد، و وديعتها باز دهد و هركه نفقه بر وي واجب بود نفقه دهد و زادي حلال بدست آرد و آنقدر برگيرد كه با همراهان رفق تواند كرد، كه طعام دادن و سخن خوش گفتن و با مكاري (چاپار) خلق نيكو كردن در سفر از
______________________________
(1). محمد عوفي؛ لباب الالباب، ج 1، ص 3.
(2). كيمياي سعادت، پيشين، ص 385.
(3). همان كتاب، ص 360.
(4). لباس پشمينه پوشيدن و اعمال ناشايست كردن.
(5). كيمياي سعادت، پيشين، ص 361.
ص: 517
جمله مكارم اخلاق است. حتي الامكان تنها سفر نكند و هنگام سفر با دوستان وداع كند ...
ستور را بار سبك كند و بامداد و شبانگاه يك ساعت پياده رود تا پاي سبك كند و ستور سبكبار شود و دل مكاري شاد شود.
... از لوازم سفر، شانه، آينه، مسواك، سرمهدان و ... ناخنبري، ريسماني و دلوي همراه ميبردند ... بعضي از سلف هرجا رسيدندي تيمّم كردند و در استنجا بر سنگ اختصار كردندي و هر آبي كه نجاست آن ندانستندي طهارت كردندي ... «1»»
در هر شهر به زيارت بزرگان و شيوخ رود و از آنان علمي و فايدهاي برگيرد و اگر به زيارت برادران رود سه روز بايستد كه حدّ مهماني اينست و چون به نزديك پيري شود يك شبانهروز بيش مقام نكند ... و چون كسي با وي حديث كند (يعني صحبت كند) جواب وي مهمتر داند از تسبيح و ذكر ... «2»»
تفريح امرا و سلاطين
يكي از تفريحات امرا و سلاطين اين بود كه اطرافيان و گاه شعراي درباري را به جان هم بيندازند و از گفتگوها و اعتراضات آنان به يكديگر دمي بخندند و بياسايند. چنانكه خضر خان در غيبت رشيدي «سيّد الشعرا» از عمعق پرسيد شعر رشيدي را چون ميبيني؟ گفت:
«شعري به غايت نيك منقي و منقّح، اما قدري نمكش درمييابد.» نه بس روزگاري برآمد كه رشيدي دررسيد و خدمت كرد، و خواست كه بنشيند پادشاه او را پيش خواند و بتضريب (سخنچيني) چنانكه عادت ملوك است گفت: امير الشّعرا را پرسيدم كه شعر رشيدي چون است؟ گفت نيك است اما بينمك است بايد كه در اين معني بيتي دو بگويي.» رشيدي خدمت كرد و به جاي خويش آمد و بنشست و بر بديهه اين قطعه بگفت:
شعرهاي مرا به بينمكيعيب كردي، روا بود، شايد
شعر من همچو شكر و شهدستو ندرين دو نمك نكو نايد
شلغم و باقليست گفته تونمك، اي قلتبان ترا بايد. «3»» اين پاسخ دور از ادب مطبوع طبع خضر خان آمد و به روايت چهار مقاله هزار دينار زر به او بخشيد.
ولي همه شعرا با جملات دور از ادب و نزاكت رقيبان خود را از ميدان بيرون نراندهاند، چنانكه نظامي عروضي در آن هنگام كه در خدمت «ملك جبال» بود «... امير عميد گفت:
______________________________
(1). همان كتاب، ص 364.
(2). همان كتاب، ص 365.
(3). براون: تاريخ ادبي ايران، ترجمه علي پاشا صالح، ص 585.
ص: 518
نظامي نيامد؟ ملك جبال گفت: آمد، امير عميد گفت: «من نه اين نظامي را ميگويم، آن نظامي، ديگر است و من اين را خود نشناسم.» هماندم، آن پادشاه را ديدم كه متغير گشت، در حال رو سوي من كرد و گفت: «جز تو جايي نظامي هست؟ گفتم: «بلي اي خداوند دو نظامي ديگرند، يكي سمرقندي است و او را «نظامي منيري» گويند و يكي نيشابوري و او را «نظامي اثيري» گويند و من بنده را «نظامي عروضي» خوانند.» گفت: «تو بهي يا ايشان؟» امير عميد گفت: «اي خداوند آن هر دو نظامي معربدند و سبك، مجلسها را به عربده برهم شورند و به زيان آرند.» ملك بر سبيل طيبت (تفريح) گفت: «باش تا اين را بيني، كه پنج قدح سيكي (يعني شرابي كه پس از جوشاندن دو ثلثش بخار شده باشد) بخورد و مجلس را برهم زند. امّا از اين هر سه نظامي شاعرتر كيست؟» امير عميد گفت: «من آن دو را ديدهام و ميشناسم اما اين را نديدهام و شعر او را نشنيدهام. اگر در اين معني كه برفت دو بيت بگويد و من طبع او ببينم و شعر او بشنوم، بگويم كه كدام بهتر است ازين هر سه.» ملك روي سوي من كرد و گفت: «هان اي نظامي! ما را خجل نكني ... قلم برگرفتم و تا دو بار دور درگذشت اين پنج بيت بگفتم:
در جهان سه نظاميايم اي شاهكه جهاني ز ما به افغانند
من به «ورساد» پيش تخت شهموان دو در مرو پيش سلطانند
به حقيقت كه در سخن امروزهريكي مفخر خراسانند
گرچه همچون روان سخن گويندورچه همچون خرد، سخن دانند
من شرابم كه شان چو دريابمهر دو از كار خود فرومانند. «1»» چون اين بيتها پايان يافت امير عميد از شاعر تمجيد فراوان كرد و پادشاه از سر لطف و كرم معدن سرب «ورساد» را براي مدت 70 روز در اختيار او گذاشت، چنانكه ديديم نظامي عروضي برخلاف رشيدي با حجب و فروتني و با كمال زيركي بدون اينكه دل رقيبان را از خود برنجاند پاسخي داهيانه به پادشاه وقت داده است.
شوخي و كينتوزي نسبت به انوري شاعر
ميگويند «فتوحي» به تحريك سوزني سمرقندي، قطعهاي مشتمل بر پنج بيت در وصف چهار شهر عمده خراسان (بلخ، مرو، نيشابور و هرات) ساخت و سوزني متعمدا به انوري نسبت داد «در آن اشعار بلخ شهري «آكنده به اوباش و رنود» و عاري از يك فرد بخرد توصيف شده است، مردم بلخ از گستاخي بيسبب انوري و كردار وهنآورش خشمگين شدند
______________________________
(1). چهار مقاله نظامي عروضي، پيشين ص 83 به بعد.
ص: 519
و با خشونت و خواري با وي رفتار كردند، لچكزنان بر سر او افكندند و گرد كوچهها گرداندند و اگر بعضي از دوستان با نفوذ شاعر ... مردم را آرام نكرده بودند كار مردم عواقب ديگري داشت. «1»» انوري ضمن قصيدهاي به مطلع زير از آن ماجراي جانسوز با ناله و زاري ياد ميكند:
اي مسلمانان فغان از جور چرخ چنبريوز نفاق تير و قصد ماه و كيد مشتري
مزاح آتسز با وطواط
روزي آتسز در مجلسي حضور داشت كه رشيد وطواط به بحث و مجادله پرداخته بود، اتفاقا دواتي پيش رشيد قرار داشت، بيانات آتشين رشيد با آن جثّه حقيرش چنان مايه تفريح خاطر آتسز گرديد كه از روي ظرافت و مزاح گفت: «دوات را برداريد تا معلوم شود در پس دوات كيست كه سخن ميگويد.» رشيد بيدرنگ برخاست و اين ضرب المثل عربي را بر زبان آورد: «مرد به نيروي كوچكترين اعضاي بدن او، كه «دل و زبان» اوست مرد است. «2»» (از تذكره دولتشاه).
راوندي در راحة الصدور و آية السرور، در نتايج «جدّ و هزل» حكايتي دارد كه نقل ميكنيم: «آوردهاند كه سلطان محمد بن ملكشاه مهيب بودي و برادرش بركيارق لطيف بودي و با همه كس مزاح كردي، روزي سلطان محمد، مرواريد را گفت: تو مرا دوستر داري يا بركيارق را؟ مرواريد گفت: اي خداوند، بالله كي ترا دوستر دارم، اما برادرت را چيزي هست كه ترا نيست، او خوشخويتر است، خلقي نيكو دارد و پيشاني تو سهمناك است. سلطان گفت اي مرواريد، از ترس پيشاني من است كه هزار فرسنگ، در هزار فرسنگ درويشكان خوش ميتوانند خفت، چه اگر من با همه كس مزاح كنم، ازار از پاي مردم بدر كنند. «3»»
ناگفته نگذاريم كه تنها «پيشاني سهمناك» داشتن براي كشورداري كافي نيست، عقل و حسن تدبير و داشتن وزراء و همكاراني صميمي، و از همه مهمتر جلب رضايت مردم، شرط توفيق در كار سياست و مملكتداريست.
شوخي شاعر كرماني با تيمور لنگ
«... ماكسيم گوركي در قطعه معروف به افسانه مادر (ترجمه آذرخشي) داستان جالبي از يك شاعر كرماني دارد، او ميگويد: «... امير تيمور در جلگه باصفاي «كان گل» به عيش
______________________________
(1). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ج 1، ص 670.
(2). همان كتاب، ص 581.
(3). راوندي: راحة الصدور و آية السرور، ص 79.
ص: 520
و عشرت پرداخته بود، شاعران سمرقند آنجا را جلگه «عشق گلها» ناميده بودند ... پانزده هزار خيمه مدوّر به شكل نيمدايره وسيعي، شبيه به گلهاي نسترن، در آن جلگه افراشته شده بود ...
خيمه تيمور به وسيله پانصد رشته تارهاي ابريشمي سرخ به زمين محكم شده بود ... وي، لباس فراخ، از پارچه ابريشمي و آسمانيرنگ مرواريددوزي، دربر داشت، كه پنجهزار مرواريد به آن دوخته بودند ... سيصد صراحي طلا با شراب ناب چيده شده بود و پشت سر تيمور خنياگران و رامشگران نشسته بودند و در پيش پاي او خويشان نزديك و شاهان و شاهزادگان و سرداران نامي سپاه، جاي گرفته بودند، ولي از همه نزديكتر به او «كرماني خمار» آن شاعر بادهپرست نشسته بود، كه روزي در جواب آن ويرانكننده جهان كه پرسيده بود: كرماني، اگر مرا در معرض فروش درميآوردند تو چقدر در بهاي من ميدادي؟ كرماني در جواب او گفته بود: 25 درهم، تيمور با تعجب فرياد زده بود: اينكه تنها قيمت كمربند من است! كرماني هم پاسخ داد من هم با قيمت كمربند روي هم حساب كرده بودم (و مقصودش اين بود كه خود تيمور يك پول سياه ارزش ندارد). «1»
شوخي حافظ با همسر شاه شجاع
حافظ شيرازي اغلب نديم خاص شاه شجاع شرابخواره بود به روايتي همسر شاه شجاع در مجالس و محافل انسي كه شاه و حافظ در آن حضور داشتند شركت ميجست «و شعر حافظ را گوش ميكرد. و حتي شوخيهاي خيلي تند ردوبدل ميشده است. لابد شنيدهايد كه يك وقت خاتون شاه شجاع از حافظ پرسيده بود كه شما گفتهايد:
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدندگِل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند آيا اين گل را هم شما ديدهايد؟ و اگر ديديد آيا كاه نيز با گل درآميخته بود» (يعني آيا آدميزاد با كاهگل ساخته شده بود يا با گل خالص؟) حافظ گفت خير، كاه نداشت! زن اصرار كرد و پرسيد، آيا دليلي هم هست كه كاه نداشته است؟ حافظ در برابر اصرار و شوخي پياپي زن گفت: آري، زيرا اگر كاه داشت بعضي جاها اصولا ترك برنميداشت!. «2»»
نمونهاي از مجالس عيش و كامراني در عهد امير عليشير نوائي و سلطان حسين بايقرا
بطوريكه از منابع تاريخي مربوط به اواخر عهد تيموريان برميآيد در مجالس عيش و نوش طبقات متوسط و بالاي اجتماع كه از نظر مادي چندان در مضيقه نبودند، جمعي از
______________________________
(1). باستاني پاريزي: سنگ هفت قلم بر مزار خواجگان هفت چاه، ص 434 به بعد.
(2). باستاني پاريزي: ناي 7 بند حافظ چندين هنر، ص 507 و 508.
ص: 521
هنرپيشگان و ارباب ذوق و خوانندگان خوشالحان و سازندگان و نوازندگان و رقاصان و شاعران و نديمان و مجلسآرايان و ظرفا و نكتهگويان و جوانان زيبا و خوشاندام به عنوان ساقي شركت ميكردند. خواجه مجدّ الدين مير كلان كساني را كه در باغ او در هرات براي جشن و شادماني گرد آمده بودند به تفصيل نام ميبرد: «از خوانندهها: حافظ بصير، حافظ مير، حافظ حسن علي، حافظ حاجي، حافظ سلطان محمود عيشي و شاه محمد خواننده و سيهچه خواننده و حافظ اوبهي و حافظ تربتي و حافظ چراغدان. (در آن دوره به خوانندگان «حافظ» نيز ميگفتند و مراد از حافظ بصير يعني حافظ خواننده). از سازندهها: استاد حاجي نائي، استاد قل محمّد عودي، استاد حسن بلباني، استاد علي خانقاهي، استاد محمدي، استاد حاجي كهستي نائي، استاد سيد احمد غجكي و استاد علي كوچك طنبوري ... و از جماعت شاعران و نديمان و مجلسآرايان: مولانا بنائي و خواجه آصفي، و امير شيخم سهيلي و مولانا سيفي بخاري و مولانا كامي و مولانا حسن شاه و مولانا درويش روغنگر مشهدي و مولانا مقبلي و مولانا شوقي، و مولانا ذوقي و مولانا خلف و مولانا نرگسي ... و از جمله ظرفاء: مير سربرهنه و مولانا برهان گنگ و ميرخواند مورخ، و مولانا معين شيرازي و مولانا حسين واعظ و سيد غياث الدين شرفه و مولانا محمد بخشي ... و از جوانان سرآمد خراسان: ميرك زعفران، و شاه محمد ميرك، و خواجه جان ميرك و سلطان سراج و ميرزاي نطعدوز و حسين زردوز و سر و لب جوي شمشاد سايهپرور و ملا خواجه خواننده ... را در آن مجلس حاضر ساختند. «1»»
واصفي مينويسد: «درين مجلس، در پيش ايوان عمارت، بركهاي از سنگ مرمر بود كه رشك سلسبيل و غيرت حوض كوثر مينمود، آن را پر از شربت قند گردانيدند، مشهورست كه در آن هشتصد كلهقند به كار رفته بود و گويا مخارج اين مجلس صد تنكه زر شده بود و امير عليشير نوائي هم كه با خواجه مجد الدين (ميزبان مجلس) قهر بود، با شركت در اين مجلس آشتي كرد و آن روز پنجشنبه غره شهر جمادي الآخر 897 هجري بوده است. «2»» اين بود نمونهاي از مجالس بزم. «3»»
«در مجلس ديگري كه سلطان حسين ميرزا بايقرا هم حضور داشت، در باغ جهانآرا، در قصر طربافزا جشني گرفتند: «... فرمودند تا اسامي جمعي كه در مجلس خواهند بود مفصل كردند: امير علي شير و پهلوان محمّد و خواجه عبد الله صدر مرواريد و خواجه كمال الدين حسين نظام الملك ... و از اهل حسن: قاسم امير حسين و ميرزاي ترياكي و سر و لب جوي و ماه سمناني و ميرك زعفراني و ميرزا (سلطان حسين بايقرا) پيكي داشت «طيفور» نام، مشهور
______________________________
(1). بدايع الوقايع، پيشين، ج 1، ص 405.
(2). همان كتاب، ص 408.
(3). ناي 7 بند، پيشين، ص 520 به بعد.
ص: 522
است كه از گذشت حضرت يوسف به حسن و لطافت وي هيچكس نشان نميدهد، ميرزا، واله و شيداي او بود، در عشق وي زارزار ميگريست و او را به نوعي آراسته بود كه هركه او را ميديد حلقه بندگي او را در گوش ميكشيد: چهل زنگ زرين مرصع به دور كمرش ترتيب فرموده بودند و تاج منصف مرصّع و مكلّل به جواهر كه بر قبهاش دسته پرهماي تعبيه كرده بودند، بر سر داشت، ميرزا به وي گفت كه اين صحبت (يعني مجلس) را خاص از براي تو، انگيز كردهايم ... در آن مجلس حافظ بصير غزلي خواند و خواجه عبد الله صدر مرواريد فصل قانوني نواخت، ديگر تمامي مجلس را حافظ غياث الدين شغل نمود. «1»»
فرموديد زنهاي ريشدار
در سالهائي كه اسماعيل خان پسر ظهير الدوله حاكم «رفسنجان» بود (نيمه دوم قرن سيزدهم هجري) ايلها و ياغيان گاه و بيگاه به سرقت اموال مردم دست ميزدند، اسماعيل خان ضمن سركشي منطقه پاريز با لحني اعتراضآميز به رجالي كه به استقبال او آمده بودند گفت:
«ريشدارها زنان ريشدار، شما اينجا بوديد و گذاشتيد بهارلوها گوسفندهايتان را ببرند؟ «1»» آن روز مردم شرمنده بازگشتند پس از سه روز قاصدي خبر آورد كه بيست اسب از اسبهاي اسماعيل خان حاكم پاريز را نيز دزدان ربودهاند، صبح روز بعد «خواجه حكيم پاريزي، جدّ آقاي حكيمي كه پيرمردي شوخ و ركگو بود عبا پوشيد و راه افتاد و رفت به طرف خانه حاكم و در زد و وارد باغ ديواني شد و رفت جلو صفه ايوان ايستاد و تعظيمي كرد و گفت: قربان! فرموديد زنهاي ريشدار! آمدهام عرض كنم همان دزدها اسبهاي حضرت والا را هم بردهاند! مرحمت زياد. هنوز پيرمرد پا را از اطاق بيرون نگذاشته بود، كه فراشها او را تا در خانهاش با پسگردني بدرقه كردند، اما او حرف خود را زده بود!. «2»»
تفريح اهل علم و دانشمندان
مجالس بحث و گفتگوي دوستانه
يكي از تفريحات صاحبنظران و دانشمندان شركت در محافل علمي و فلسفي بود.
مسعودي ضمن اخبار برمكيان در كتاب مروج الذهب مينويسد: «يحيي بن خالد اهل بحث و نظر بود و انجمني داشت كه اهل كلام از مسلمانان و غير مسلمانان از پيروان عقايد و آراء، در آن فراهم ميشدند، يك روز كه فراهم آمده بودند، يحيي به آنها گفت: «درباره كمون و ظهور و قدم و حدوث و اثبات و نفي و حركت و طفره و اجسام و اعراض و جرح و تعديل و نفي و اثبات
______________________________
(1). بدايع الوقايع: پيشين، ج 1، ص 494.
(2). پيغمبر دزدان، پيشين، ص 13.
ص: 523
صفات و كميّت و كيفيّت و مضاف و امامت كه آيا به تعيين است يا انتخاب و ديگر مسائل اصول و فروع سخن بسيار گفتهاند، اكنون بدون بحث و منازعه درباره عشق سخن گوئيد و هركس هرچه در اين باب بخاطرش ميرسد بگويد.» بعد از علي بن هيثم و ابو مالك، محمد بن هذيل علاف كه شيخ معتزله بصره بود گفت: «اي وزير عشق، ديدگان را ببندد، و دلها را مجذوب كند، در تن نفوذ كند، و در جگر روان شود. عاشق دستخوش گمان و پيرو اوهام است، هيچ چيز را روشن نبيند ... «1»»
در ايامي كه متنبّي نزد حمدانيان بود «... هر شب سيف الدوله را مجلسي بود كه علما بر وي گرد ميآمدند و در حضور وي به مباحثات ميپرداختند. شبي ميان متنبّي و ابن خالويه نحوي، مباحثه به مجادله كشيد و ابن خالويه با كليدي كه در دست داشت بر روي متنبّي زد و خون بر روي او بدويد و بر جامه وي روان شد و متنبّي برآشفت و در حال عازم مصر گشت ... «2»»
در شرح حال ابن سينا ميخوانيم كه وي پس از آنكه با برادرش علي و شاگردش ابو عبيد با لباس صوفيه عازم اصفهان و در دربار علاء الدوله پسر كاكويه پادشاه اصفهان مستقر ميشود «علاء الدوله از اعزاز و اكرام نسبت به او هيچ فروگذار نميكند، قرار ميگذارند كه شبهاي جمعه هر هفته ابن سينا و ساير علما و فضلاي شهر در حضور خود شاه جمع شوند و در انواع علوم و فنون بحث نمايند ... «3»»
در حقيقت شب جمعه براي ابن سينا و يارانش شب بحث و گفتگوي دوستانه بود. «در اين محفل علمي گاه خود شيخ مسألهاي را مطرح ميكرد و پيرامون آن بحث مينمود و حاضران سراپا گوش ميشدند ... و هركس را در هر باب شبهي بود از وي ميپرسيد و شيخ با بياني موجز حل مشكل ميفرمود ... «4»»
در محافل بزرگان، گاه مسائل علمي، فلسفي و يا مذهبي مطرح ميشد و صاحبنظران به نوبت اظهارنظر ميكردند «چنانكه در زمان ركن الدوله پس از آمدن شيخ صدوق از قم به ري، مجالس بحثي با حضور ركن الدوله تشكيل ميشد و شيخ صدوق مباحثات طولاني با پيروان ملل و نحل گوناگون ميكرد. خود شيخ در كتاب كمال الدين به مباحثه خويش با بعضي از ملحدان، در مجلس ركن الدوله اشاره كرده است.»
گاه در محفل بزرگان تني چند به شوخي و مطايبه ميپرداختند «از جمله مطايبه و ملاعبهايست كه در شيراز در حضور عضد الدوله ميان ابو علي هائم و ابو دلف خزرجي اتفاق افتاد
______________________________
(1). مسعودي: مروج الذهب، ج 2 ص 372.
(2). لغتنامه دهخدا، ص 566.
(3). مجتبي مينوي: نقد حال، ص 168.
(4). لغتنامه دهخدا، ص 646 (به اختصار).
ص: 524
كه چون مشتمل بر مختصات نواحي مختلف در آن زمان است به ذكر آن مبادرت ميشود:
ابو علي، به ابي دلف گفت: طاعون شام، تب خيبر، بيماري طحال بحرين، دمل جزيره، سنقر (مرغ شكاري است) دهستان، عرق النّساء مدني، آتش ايراني، زخمها و دملهاي بلخي به جانت بگيرد. ابو دلف در پاسخ گفت: اي بيچاره تو براي ابي لهب سوره تبّت ميخواني و خرما به هجر ميبري و به شرطه لباس سياه ميپوشاني.
خدا، بر تو ريزد: اژدهاي مصر، افعي سيستان، كژدم شهر زور كژدمهاي جرّار اهواز.- در مقابل بر من فروريزد برد يماني پارچههاي نازك ابريشمين مصر، ديباي روم، خزشوش، حرير چين، كساء فارس، حله اصفهان، سقلاطون بغداد، عمامه ابلّه، كتان توج (در فارس)، حرير ري، پارچه نيشابور، ملحم (نوعي جامه با تار ابريشم) مرو، سنجاب قرقيز، سمور بلغار، پوست روباه، خز فنك (نوعي روباه) كاشغر، قاقم تغرغز، حواصل هرات، بند لباس ريزبافت ارمنيه، جوراب قزوين ... فرشهاي ارمنستان و قاليقلا و دشت ميشان، حصيرهاي بغداد- و در خدمت من بگمارد: غلامان رومي و ترك و كنيزان بخارائي و سمرقندي- مركوب من قرار دهد: اسبان صحرائي، شتران سواري حجار، استران طخارستان، درازگوشان مصر و قاطرهاي بردعه (شهر باكو)- روزي من كند: سيب شام، خرماي عراقي، موزيمن، گردوي هند، باقلاي كوفه، شكر اهواز، عسل اصفهان، حلواي ماشكان (در سيستان) خرماي كرمان، شيره خرماي ارجان (نزديك شيراز)، انجير حلوان، انگور بغداد، عناب گرگان، گلابي بست، انار ري، امرود (نوعي گلابي) نهاوند، به نيشابور، زردآلوي طوس، ملبن (نوعي ميوه) مرو، خربزه خوارزم- عطر من قرار دهد: مشك تبت، عود هند، كافور فنصور (سوماترا)، بادرنگ طبرستان، نارنج بصره، نرگس گرگان، نيلوفر سيروان، گل سرخ جور (فيروزآباد)، منثور (گل خوشبو) بغداد، زعفران قم، اسپرغم سمرقند.
عضد الدوله، از اين مناظره و مطايبه كه حاوي مختصات هر شهر بود تعجب كرد و درباره ابو دلف گفت شاهي است كه نديم پادشاهان است ... «1»»
در جاي ديگر مينويسد: «مردي فاسق و فاجر موي بر سر گذاشته بود و به جهت گدايي و اخذ حطام و صيانت حال، خود را به سيادت شهرت داد. روزي مردي عالم و متقي كه اصل و نسب آن متسيّد را ميدانست از پيش وي بگذشت و سلام نكرد، آن مرد به وي متعرّض شد و گفت من از آل رسول هاشمي باشم و تو از امّت جدّ مني، ترا كي رسد كه از پيش من بگذري و سلام نكني؟ و حال آنكه در شبانروزي چندين بار در نماز و غير نماز بر من صلوات ميفرستي آنجا كه ميگويي اللّهمّ صل علي محمد و آل محمد. گفت من در صلوات
______________________________
(1). لطايف المعارف ثعالبي، ص 224 به بعد، به نقل از شاهنشاهي عضد الدوله صفحه 85 و 86 و 117.
ص: 525
و آله الطّيبن الطّاهرين، ميگويم و تو با اين قيد از آل او خارج ميشوي زيرا كه نه طيّبي و نه طاهر. «1»»
«شخصي نزد قاضي محمد آمد و دعوي كرد كه فلان مرا گفتست «گه مخور» گفت غلط گفتست تو برو كار خود را باش. «2»»
حكيمي در بزم طربي حاضر بود و مطربي به غايت بدآواز خوانندگي ميكرد و اهل مجلس متأذي بودند. حكيم گفت در كتب حكماي قديم ديدهام كه آواز كوف (بوم) دليل هلاك آدمي است، اگر اين سخن راستست آواز اين مطرب دليل هلاك كوفست. «3»»
طلحك را خدايتعالي فرزندي داد سلطان پرسيد كه فرزند تو پسر است يا دختر؟ گفت از فقيران چه آيد غير پسري يا دختري؟ سلطان گفت اي مردك! از فقيران پسر آيد يا دختر، از بزرگان چه آيد؟ گفت: بدفعلي، ناسازگاري، ظالمي، خانهبراندازي. «4»»
مؤذني تكبير گفت و مردم به تعجيل روي به مسجد نهادند و براي صف پيش، بهم سبقت جستند، ظريفي حاضر بود، گفت و الله كه اگر مؤذن بجاي حيّ علي الصّلوة، حيّ علي الزكوة ميگفت، مردم در فرار از مسجد برهم سبقت ميكردند. «5»»
«جمعي به دعاي باران بيرون رفتند و همه اطفال مكتبها را با خود بردند. ظريفي گفت كه اين طفلان را كجا ميبريد؟ گفتند تا دعا كنند كه ايشان بيگناهانند و دعاي بيگناهان مستجابست، گفت اگر دعاي ايشان مستجاب شدي، يك مكتبدار در همه عالم زنده نماندي. «6»»
«طبيبي، ظريفي را ديد كه دو طعام غليظ، با هم ميخورد، گفت اين دو طعام با هم نميسازند. روز ديگر شنيد كه آن ظريف بيمار شده به سر بالين او آمد و گفت نه ترا گفتم اين دو طعام با هم نميسازند؟ گفت اين زمان باري بهم ساختهاند كه مرا از ميان بردارند. «7»»
«مردي از دولت به نكبت افتاده بود، روزي در آن حال عطسهاي بزد، جمعي كه نزديك او بودند گمان بردند كه مگر بادي از او جدا شده، او را دشنام دادند، ناسزا گفتند، بخنديد و گفت عجب حاليست، در ايّام دولت اگر نفخي از من جدا ميشد مردم آنرا عطسه ميشمردند و رحمك الله ميگفتند و اكنون كه در نكبتم عطسه مرا ضرطه حساب ميكنند و لعنك الله ميگويند. «8»»
______________________________
(1). لطايف، ص 177.
(2). همان كتاب، ص 192.
(3). همان كتاب، ص 199.
(4). همان كتاب، ص 296.
(5). همان كتاب، ص 325.
(6 و 7). همان كتاب، ص 325.
(8). همان كتاب، ص 325.
ص: 526
مقايسه مردان با زنان
«جمعي از ظرفاي بصره بر در رابعه عدويه رفتند و گفتند اي رابعه مردان را سه فضيلتست كه زنان را نيست، اول، آنكه مردان كامل العقلند و زنان ناقص العقل، و دليل بر نقصان عقل ايشان، آنكه گواهي دو زن برابر گواهي يك مردست. دوّم آنكه زنان ناقص الدّينند و دليل بر نقصان دين ايشان آنكه در هر ماه به جهت «حيض» چند روز از نماز و روزه باز ميمانند. سوم آنكه هرگز زني به درجه پيغمبري نرسيده. رابعه گفت راست ميگوييد، اما زنان را سه فضيلتست كه مردان را نيست، اول آنكه در ميان زنان مخنّث نيست و اين صفت خاصه مردان است دوم آنكه همه انبياء و صديقان و شهيدان و صالحان در شكم زنان پرورش يافتهاند و در كنار ايشان بزرگ شدهاند. سوم اينكه هيچ زني دعوي خدائي نكرده و اين جرأت و بيادبي از مردان سر زده. «1»»
«درويشي نزد خواجهاي بخيل رفت و گفت پدر من و تو آدم است و مادر ما، «حوّا» پس ما برادران باشيم و ترا اينهمه مالست ميخواهم كه مرا قسمت برادرانه بدهي. خواجه غلام را گفت يك فلوس سياه به وي بده، گفت اي خواجه چرا در قسمت تسويّت رعايت نميكني؟ گفت خاموش باش كه اگر برادران ديگر خبر يابند اينقدر نيز به تو نميرسد. «2»»
«درويشي بيسروپا خواجهاي را گفت، اگر من بر در سراي تو بميرم با من چه كني؟ گفت ترا كفن كنم و به گور سپارم، گفت امروز به زندگي مرا پيراهني بپوشان و چون بميرم بيكفن مرا به خاك سپار خواجه بخنديد و او را پيرهني بخشيد. «3»»
«از دروغگويي پرسيدند هرگز راست گفتهاي؟ گفت اگر گويم آري دروغ گفته باشم. «4»»
«شخصي نزد پادشاهي رفت كه من پيغمبر خدايم، به من ايمان آر، گفت معجزه تو چيست؟ گفت هرچه خواهي. پادشاه قفل مشكلگشا پيش او نهاد، و گفت كه اگر راست ميگويي اين قفل را بيكليد بگشاي. گفت من دعوي پيغمبري ميكنم نه دعوي آهنگري. «5»»
«زني را افلاس دريافته بود و دماغ او را مخبّط ساخته، نزد خليفه بغداد رفت كه من پيغمبر شدهام و از آسمان وحي به من فرود ميآيد. خليفه گفت مگر اين حديث به تو نرسيده است؟ كه رسول فرمود لا نبيّ بعدي، گفت بلي فرموده لا نبيّ بعدي و نفرموده لا نبيّة بعدي يعني فرموده كه بعد از من هيچ مردي پيغمبر نخواهد بود و نفرموده هيچ زني پيغمبر نخواهد بود، خليفه بخنديد و انعام عنايت نمود ... «6»»
______________________________
(1). همان كتاب، ص 335.
(2). همان كتاب، ص 345.
(3). همان كتاب، ص 370.
(4). همان كتاب، ص 413.
(5). همان كتاب، ص 415.
(6). همان كتاب، ص 416.
ص: 527
«ديوانهاي را در بصره ديدند كه خرما را با دانه ميخورد گفتند چرا چنين ميكني؟
گفت خرمافروش همچنين بر من وزن كرد ... «1»»
بهلول بغدادي وقتي در بصره بود، او را گفتند ديوانگان بصره را بشمار گفت آن خود از شمار بيرون است اما اگر گويند كه عاقلان را بشمار، ايشان معدودي چند بيش نيستند.» «2»
عاشقان علم
اقليت ناچيزي از مردم عاشق كتاب و تحقيق و پژوهش بودند و اين كار براي آنان بهترين تفريح و تفنّن بود از آنجمله واقدي (متوفي به سال 207 هجري) به جمع اخبار رغبت داشت. از كتابهاي او مغازي و تاريخ كبير و طبقات صحابه و تابعين را ذكر كردهاند ولي از اين جمله جز كتاب المغازي باقي نمانده است. اين مرد با اينكه خود از موالي بود عدهاي از بندگان درم خريده را در اختيار داشت «كه روز و شب براي او كتابت ميكردند. نوشتهاند كه بعد از وفاتش ششصد قفسه كتاب از او بازماند كه هر قفسه را دو مرد حمل ميكرد ... «3»»
همچنين ابن رشد متفكر و فيلسوف اندلسي عاشق بيقرار علم بود و تمام عمر خود را در مطالعه و تحقيق گذرانيد. ابن عربي كه ناظر تشييع جنازه اين دانشمند در قرطبه بود شرحي هيجانانگيز از خود به يادگار گذاشته و نوشته است كه «در يك طرف مركوب، تابوت ابن رشد را قرار داده بودند و در طرف ديگر، كتابهاي او را، يعني (بسته كتابها با وزن جنازه ابن رشد معادل بود ... «4»» همچنين ابو ريحان بيروني چنانكه معروف است تا آخرين لحظات عمر از تحقيق و پژوهش و كشف مجهولات غافل نبود.
مهمانسراي فخر الدين در قرن هفتم
ابن اثير مينويسد: «فخر الدين مباركشاه بن حسن المرو الرودي شاعر متوفي به سال 653 كه در دربار غياث الدين غوري ميزيسته مهمانسرايي بنا كرده بود، كه در آن كتب و شطرنجها وجود داشته، علما كه به مهمانسرا ميرفتند، كتاب ميخواندند و جهال شطرنج ميباختند و بدين قرار دانشمندان حتي در مهمانسرا نيز غذاي روحي مييافتند.
وكيل شهاب الدين خيوقي كه محيط بر همه علوم بود و در پنج مدرسه درس ميگفت در جامع شافعيان خوارزم (گرگانج) كتبخانهاي ايجاد كرد كه بنا بگفته نسوي مانند آن ديده نشده بود و ديده نشود، شهاب الدين چون اخبار هجوم مغول را شنيد خوارزم را ترك گفت و دريغش
______________________________
(1 و 2). همان كتاب، ص 423.
(3). عبد الحسين زرينكوب: نقد و بررسي در باب مآخذ ايران، ص 3.
(4). هانري كربن: تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه اسد الله مبشري، ص 311.
ص: 528
آمد، آن كتابخانه را به خوارزم بجا گذاشتن. و نفايس آن را به همراه برد. پس از مرگ شهاب الدين كتابهاي وي به دست عوام النّاس افتاد. نسوي كوشش كرد، تا كتابهاي نفيس و ممتاز را از آن ميان بدست آورده و موفق شد، ولي پس از چند سال ناگزير براي هميشه زادگاه خود را ترك گفت و آنچه از ذخاير موروث و مكتسب داشت در قلعه موطن خود بجا گذاشت، وي چنين ميگويد: «و از براي هيچ چيز از اندوخته خويش آن حسرت و افسوس ندارم كه بر آن كتابها اندوه ميخورم. محتملا كتابهاي نسوي نيز دچار سرنوشت ديگر اموال مورخ مزبور گرديد و به غارت رفت ... «1»» فراموش نكنيم كه تمام اين كتابها خطي و با تحمل رنج فراوان گردآوري شده بود.
ارزش كتاب
ويل دورانت ميگويد: اگر در ميان جمعي زندگي ميكني كه بزرگتر از تو كسي نيست، با نوابغ زمانهاي گذشته معاشرت كن. با چند ريال ميتواني نصايح آنان را بشنوي و از نصيحت آنان بهرهها بري، اگر كسي گمان برد، كه كتاب نفوذي در شخص ندارد اشتباه كرده است، نفوذ كتاب كند و آهسته است و مانند جريان آبي است كه بر سر راه خود به تدريج درّهاي باز ميكند ولي سال به سال چيزهاي نوتر و تازهتري ميآورد، كسي نيست كه ساعتي در مصاحبت حكما و قهرمانان بگذراند و بر خود چيزي نيفزايد ... «2»»
اسفنديار كاتب در تاريخ طبرستان ضمن توصيف دوران نكبت و بدبختي خود، مطالعه كتاب را داروي درد و وسيله تشفّي خاطر ميشمارد: «درين حادثه ... تدبيري جز خويشتن را به مطالعه كتب آرام دادن نديد. يكي از ملوك را پرسيدند غايت منتهاي تو چيست گفت: حبيب انظر اليه و كتاب انظر فيه و الحق از مطالعه اخبار و آثار قرون سوالف و ملوك ... و وقايع و حوادث ... تسكين دل اين مسكين حاصل ميشد ... «3»»
در ايران چنانكه در صفحات و مجلّدات قبل متذكر شديم حتي در قرون جديد و معاصر هيچوقت كتاب خواندن و مطالعه و تحقيق رنگ عمومي و اجتماعي به خود نگرفت و هميشه هيأت حاكم و سياستهاي استعماري سعي ميكردهاند از بيسوادي و بيخبري مردم براي اجراي نقشههاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي خود بهرهبرداي كنند. در دوره پنجاه ساله حكومت خاندان پهلوي اين سياست كمابيش دوام يافت و مطالعه، در مسائل سياسي و اجتماعي و تحقيق در احزاب و طبقات مختلف اجتماعي و بحث پيرامون دموكراسي و آزادي
______________________________
(1). و. بارتولد: تركستاننامه، ترجمه كريم كشاورز، ص 891 به بعد.
(2). لذات فلسفه، پيشين، ص 225.
(3). تاريخ طبرستان به تصحيح عباس اقبال، ص 4.
ص: 529
گناهي نابخشودني بود.
غير از مطالعه كتاب، گردش در كوهها، جنگلها و مزارع در شمار تفريحات عمومي بود چنانكه در تاريخ يزد آمده است:
يكي از تفريحات و دلخوشيهاي مردم آن سرزمين گردش در كوههاي سرسبز و دلنشين و بهرهمندي از باغستانهائي بود كه مردان خيّر و نيكانديش براي تفريح و تفرّج مردم ايجاد و احداث ميكردند.
در تاريخ جديد يزد در مقالت نهم، در ذكر باغستان و محلات و بانيان باغات از باغ «اهرستان» ياد ميكند و در وصف آن مينويسد: «به هر باغچه كه برگذري چمن و گلستان است و به هر سروقدي كه درنگري هزار دستان است.» اين باغ در عهد شاهرخ بهادر سلطان سخت معمور و آباد بود.
احمد بن حسين مؤلف كتاب مينويسد كه در اين دوره آسايش خلق به مرتبهاي بود كه «مردم دهاقين عوامل را كار نفرمودندي و غله و پنبه و ميوه كه به شهر آوردندي همه بر اسب و استر بار كردندي و جامههاي زيبا از قصب و ديبا پوشيدندي و مرغهاي فربه با برنج در ميان خوردندي.»
... ولي بعدا در اثر مرگ ناگهاني سلطان و ظلم عمال دولت و خشكسالي و آمدن سيل و طوفان «اين گلستان، غبارستان شد. «1»» ظاهرا در حدود قرن نهم هجري در يزد مردان نيكانديش به احداث باغهاي عمومي دست ميزدند و از آمد و رفت و تفريح و تعيّش خلق جلوگيري نميكردند چنانكه به قول مؤلف كتاب، مردم در باغ مرتضي اعظم «تردد كردندي و سماع زدندي. «2»»
انواع وقتگذراني در ايران
سابقا بعضي از شهرنشينان و روستائيان در اوقات فراغت به نظاره «بازيهاي مسخرگان و رقص و آواز مطربان دورهگرد، انواع معركهها، و زورنمائي پهلوانان و نقّالي و قوّالي و شعبدهبازي و بازيهاي دلقكان و لودهها و لوطيها ... «3»» ميپرداختند يا از مشاهده رقص حيواناتي چون ميمون و خرس و بندبازي و ريسمانبازي و چشمبندي لذت ميبردند. گاه در ايام عروسي نمايشهائي معروف به «روحوضي» يا خيمهشببازي برقرار ميكردند.
با اشاعه سينما و تلويزيون و تئاتر نه تنها تفريحات سابق الذكر رو به فراموشي نهاد،
______________________________
(1 و 2). احمد بن حسين بن علي كاتب: تاريخ جديد يزد، به كوشش ايرج افشار، ص 198، 205.
(3). بهرام بيضائي: نمايش در ايران، ص 45 به بعد.
ص: 530
بلكه جنگ انداختن خروسها، قوچها و گاوهاي نر و تفريحاتي از نوع چوگانبازي، شكار، تيراندازي و اسبسواري كه هم جنبه تفريحي داشت و هم ورزش كاملي بود بطور محسوس رو به كاهش نهاده است.
برنامههاي مذهبي نيز نظير تعزيه و نوحهخواني، پردهداري و نمايش و ارائه تصوير صحراي كربلا كه بنيان آن در عهد آل بويه گذاشته شده و در دوره صفويه سخت معمول گرديده بود با گذشت زمان اندكاندك رو به فراموشي ميرود.
از ديرباز خرابات و ميخانهها و از دوره صفويه به بعد قهوهخانهها يكي از مراكز وقتگذراني مردم ميانهحال بود. «در شهر تهران كه از جهت پيشرفت علم و فرهنگ گل سرسبد همه شهرهاي كشور ماست به موجب تحقيقي كه قبل از انقلاب انجام شده است 2334 قهوهخانه، 586 رستوران و ميخانه، 1171 چلوكبابي، 40 باشگاه ورزشي، 23 ورزشگاه باستاني، 12 سالن و 8 ميدان ورزشي وجود داشته است و حال آنكه اين شهر تنها داراي 57 كتابخانه و قرائتخانه، 57 انجمن داخلي و خارجي و باشگاه و كانون فرهنگي، 79 سينما و 7 تئاتر است و اين ارقام شاهد صادق بر اين است كه امور مربوط به جسم به امور مربوط به ذهن و فكر آشكارا غلبه دارد ... «1»»
نقل عباراتي كه در يكي از جرايد يوميه آمده است از اين بابت بجاست «اداره آمار شهرداري قبل از انقلاب اعلام كرد كه در شهر تهران در برابر سيصد كتابفروشي سه هزار مشروبفروشي و اغذيهفروشي وجود دارد و در اين مراكز در ساير فروشگاههاي سراسر ايران روزانه پانصد هزار بطري مشروبات الكلي به مردم فروخته ميشود. (خوشبختانه اين مراكز فساد و انحراف امروز وجود ندارد).
سازمان كتابخانههاي شهرداري اعلام نمود كه از نزديك به سه ميليون مردم تهران روزانه بيش از پنجاه نفر به كتابخانههاي شهرداري مراجعه نميكنند. «2»
اميدواريم براي رفع اين نقص بزرگ، هرچه زودتر مسؤولين امور فرهنگي در راه اجباري كردن تعليمات ابتدائي و سوادآموزي قدمهاي مؤثر و عملي بردارند.
در ايران بيشتر اوقات طبقات متوسط و محروم جامعه در راه تلاش معاش صرف ميشود، كمي مزد و حقوق كارمندان و كارگران و قلت درآمد كشاورزان به حدي است كه آنان قدرت خريد ضروريترين وسائل زندگي را ندارند. تنها طبقه متنعّم و ممتاز از ديرباز كمابيش به امور فرهنگي، ذوقي و تفنني توجه كردهاند «محاسبه توزيع درصد اقلام هزينه در بودجه خانوار متوسط ايران حاكي است كه ... احتياجات اوليه شامل خوراك و پوشاك و
______________________________
(1). آريانپور: مقدمه بر جامعهشناسي، ص 281 به بعد
(2). اطلاعات، 15/ 10/ 1345.
ص: 531
مسكن 2/ 72 درصد بودجه خانوار در شهرهاي بزرگ 4/ 75 درصد بودجه خانوار در شهرهاي كوچك و 6/ 73 درصد همان بودجه را در دهات به خود جذب ميكند، متوسط هزينههاي سوخت و روشنائي مبل و اثاث منزل، بهداشت و درمان در شهرها و دهات ايران به ترتيب 2/ 5% و 9/ 4% و 6/ 4% بودجه خانوار است ... «1»»
موريس دوورژه ضمن بيان سير تكاملي تمدن و تكنولوژي بشر در طول تاريخ از پايانناپذيري توقعات و احتياجات بشر سخن ميگويد:
«از آغاز ظهور انسان تاكنون، خصيصه كليه جوامع بشري نايابي يعني عدم تكافوي مواد موجود، نسبت به احتياجات ارضاشدني بوده است. براي انسانهاي ابتدايي تفريح و سرگرمي معني و مفهومي نداشت. انسان ابتدائي همواره در تلاش معاش بود و براي نجات از گرسنگي از شكار و خوردن گوشت همنوع خود ابا و امتناعي نداشت. هزاران سال طول كشيد تا بشر به كشف كشاورزي و تربيت اغنام و احشام توفيق يافت و توانست احتياجات اوليه خود يعني «خوراك و پوشاك و مسكن» را تأمين كند. از اين تاريخ به بعد اندكاندك در مقام رفع احتياجات ثانوي خود يعني درصد تحصيل راحتي، فراغت و فرهنگ برميآيد، همينكه احتياجي رفع شد احتياجات جديدي پيدا ميشوند، بطوريكه امروز با همه پيشرفتي كه در امور فني پيدا شده است هيچ كشوري به آن درجه از توسعه فني نرسيده است كه بتواند تمام نيازمنديهاي خود را ارضا كند. در حال حاضر در همه كشورها نايابيهايي مانده است، در كشور فرانسه 1964 كه در حال گسترش كامل است، دو سوم كارگران صنايع، هنگام تعطيل سالانه آرزو دارند اما نميتوانند از محل اقامت خود دور شوند زيرا وسايل مادّي چنين كاري را ندارند ... «2»»
استفاده از فراغت در عصر جديد
مفهوم و ارزش وقت و زمان در عصر حاضر با دنياي قرون وسطي قابل قياس نيست. از آغاز نهضت بورژوازي و رشد ماشينيسم اندكاندك وقت و زمان ارزش و مقام خاصي پيدا كرد و عقلا و صاحبنظران سعي كردند به وسايل مختلف توده مردم را به اغتنام فرصت و بهرهبرداري از آن متوجه سازند تا ساعت و حتي دقيقهاي از عمر آدمي بيحاصل سپري نشود ...
«جامعهشناس فرانسوي هانري لوفبور)H .Lefebvre( اوقات را به سه گروه تقسيم ميكند اول وقت كار كه زمان انجام تكليف است دوم وقت اضطرار كه جبرا صرف اموري چون مراجعه به ادارات اياب و ذهاب مانند آن ميشود و بالاخره وقت آزاد كه فراغت ناميده ميشود ... «3»»
______________________________
(1). مقدمه بر جامعهشناسي، پيشين، ص 415.
(2). موريس دوورژه: اصول علم سياست، ترجمه ابو الفضل قاضي، ص 72.
(3). مقدمه بر جامعهشناسي، ص 293 به بعد.
ص: 532
در عصر جديد استفاده از ايام فراغت براي عموم طبقات جامعه كمابيش امكانپذير است و با بودن وسايل و اسباب ماشيني و الكتريكي مانند اتومبيل، تلويزيون و مانند آن و به رسميّت شناختن 8 ساعت كار، و مرخصيهاي استحقاقي هر آدم عاقل و منظّمي ميتواند از ساعات و ايام بيكاري به نحوي مطلوب بهرهبرداري كند.
روشن است كه مواقع و موارد فراغت در طبقات و گروههاي مختلف جامعه يكسان نيست و ميزان آزادي و حدود آسايش نيز تفاوت ميكند چون اكثريت جامعه ايراني روستانشين است (در سال 1346 حدود 62 درصد) و قسمت عمده جمعيت فعال، به كشاورزي اشتغال دارد (حدود 47 درصد) بايد قبول كرد كه موجبات استفاده از اوقات بيكاري روزانه و هفتگي هنوز به مقدار فراوان در دسترس عامه مردم قرار نگرفته است ...
جدول ميانگين ساعات كار هفتگي در رشتههاي عمده فعاليتهاي دستهجمعي در 83 شهر ايران در سه ماهه اول 1342:
نوع فعاليت متوسط ساعات كار هفتگي
1- كشاورزي و امور مربوط به آن 4/ 66
2- معدن و امور مربوط 9/ 53
3- صنايع 2/ 59
4- ساختمان 6/ 56
5- برق، گاز، آب، آتشنشاني، بهداشت 8/ 52
6- بازرگاني و امور مربوط 3/ 51
7- حملونقل و ارتباطات 7/ 55
8- خدمات تفريحي خدمات شخصي 81
متوسط كل 58 «1»»
در ميان شهرنشينان چنانكه ملاحظه ميشود شاغلان به خدمات شخصي از همه بيشتر كار ميكنند و نظم و ترتيبي در اين زمينه ديده نميشود و مقررات كار در مورد اين قبيل شاغلان دخالت ندارد (قانون كار مصوّب 1337 شمسي مدت كار كارگران را 48 ساعت در هفته تثبيت كرده است) همين مطلب را درباره جمعي از كسبه آزاد بايد گفت كه محدوديتي در ساعات كار ايشان پديد نيست و دولت در سالهاي اخير به زحمت توانسته است كه تعطيل روز جمعه را
______________________________
(1). مأخذ: اداره آمار عمومي وزارت كشور.
ص: 533
تا حدي اجباري كند ... «1»»
نكته گفتني اينكه «بيكاري پنهان يا آشكار پارهاي از گروههاي اجتماع را با فراغت اشتباه نبايد كرد. در بسياري از روستاهاي ايران، وضع نامساعد اقليمي، سطح دانش و فن كشاورزي چنان است كه اوقات فراواني به صورت بيكاري فصلي در اختيار دهقانان ميگذارد. سابقا اين اوقات به فعاليتهاي سودمندي چون صنعتگري و هنرمندي و بافندگي و ريسندگي به شيوه قديم دستي ميگذشت، متروك شدن قسمتي از اين صنايع و هنرها و استفاده روزافزون از مصنوعات خارجي و فرآوردههاي شهري، اوقات بيكاري را خالي گذاشته است ... «1»»
در حدود هشت قرن پيش سعدي كه جامعهشناسي واقعبين بود، تفريح و آسايش و آرامش را براي ادامه دادن به كارهاي جدي و خستگيآور، لازم و ضروري ميشمرد و خطاب به دانشآموزان و دانشجويان دوران خود ميگويد:
زماني درس علم و بحث و تنزيلكه باشد نفس انسان را كمالي
زماني شعر و شطرنج و حكايتكه خاطر را بود دفع ملالي
خداي است آنكه ذات بيمثالشنگردد هرگز از حالي به حالي به غير از سعدي ديگر متفكران و صاحبنظران ايران كمابيش به امور تفريحي توجه كرده و جستهجسته در آثار و اشعار خود مردم را به امور تفنني و گردش و تفرج و سير و سياحت و مطالعه در آفاق و انفس ترغيب كردهاند. در قرآن كريم ميخوانيم «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (سوره آل عمران آيه 137) يعني پيش از شما سنتها و عاداتي بين مردم بوده است، پس در زمين و آثار آن سير و سياحت كنيد و ببينيد پايان كار كساني را كه حقايق را منكر شدهاند.»
جامي در روضه دوم بهارستان تأمين سعادت را در پناه پنج چيز ممكن ميداند:
«پنج چيز است كه به هركس دادند زمام زندگي خويش در دستش نهادند: اول صحبت بدن، دوم ايمني، سوم وسعت رزق، چهارم رفيق شفيق، پنجم فراغت.» بنظر جامي رعايت اعتدال و پرهيز از كارهاي بيماريزا، و برخاستن از سفره قبل از سيري رمز سلامتي و تندرستي است:
آن به كه ز اسباب مرض پرهيزيو از ننگ طبيبان دغل بگريزي
ناگشته تهي معده به خوان ننشينيزان پيش كه معده پر كني برخيزي
______________________________
(1). همان كتاب، ص 304 به بعد.
ص: 534
شيخ بهائي در كليات خود از ارزش و مقام عمر آدمي سخن ميگويد. بنظر وي همه چيز قابل جبران است جز عمر. شكم را با «نان جوين» ميتوان از گرسنگي رها ساخت و بدن را با «دلق كهن» ميتوان پوشانيد، آنچه سخت گرانبها و غيرقابل جبران است: «عمر عزيز است، غنيمت شمار»:
گر نبود خنگ مطلا لگامزد بتوان بر قدم خوش گام
ور نبود مشربه از زرّ ناببا دو كف دست توان خورد آب
ور نبود بر سر خوان آن و اينهم بتوان ساخت به نان جوين
ور نبود جامه اطلس تو رادلق كهن ساتر تن، بس ترا
شانه عاج از نبود بهر ريششانه توان كرد به انگشت خويش
جمله كه بيني همه دارد عوضدر عوضش هست ميسر غرض
آنچه ندارد عوض اي هوشيارعمر عزيز است غنيمت شمار در ميان متفكرين و صاحبنظران ايران آراء و نظريات ميرفندرسكي پيرامون امور تفريحي به اصول و مباني علمي جديد نزديكتر است.
عقيده ميرفندرسكي درباره تفريحات
ميرفندرسكي از نويسندگان و متفكران عهد صفوي (متوفي به سال 1055 ه. ق) همانطور كه كار و هنر و صنعت را ضروري ميداند تفريح و استراحت و امور تفنني را نيز براي رفع خستگي و آمادگي براي كارهاي جدّي ضروري ميشمرد.
در عين حال او «تنآساني و تنبلي و بيكاري و عدم معاونت افراد بشر را به يكديگر، تحريم ميكند او معتقد به فعاليت و كار و ايجاد و توليد ثروت و معاونت و معاضدت و داشتن زندگي مرفه و پيشرفته ميباشد، و شيوه تنپروران را مذموم ميشمرد و اين افراد را خسر الدّنيا و الآخره ميشمارد.» اكنون نظريه او را درباره امور تفريحي نقل ميكنيم:
ميرفندرسكي براي پيشرفت كار، جسم انسان را محتاج به استراحت، و فكر بشري را نيازمند تفريح ميداند و وجود «بازيگران و حقهبازان و اصحاب اساطير و اهل مخرقه و مضحكه و ملعبه را لازم ميشمرد او معتقد به نظمي خاص در زندگي است و كاملا متوجه است كه كار دايم انسان را خسته و فرسوده ميكند و توانايي فكر و جسم را در آن ميبيند، كه پس از كار و كوشش، براي رفع احتياجات عمومي كساني كه مشغول بودهاند احتياج به استراحت دارند و گذشته از استراحت لازم است كه به تفريح بپردازند. او لزوم استراحت را اينطور تصريح ميكند. اهل مدن را نفع رسد و اين وقتي باشد كه شرايط ضروري اهل مدن جمع آمده باشد و
ص: 535
از كار خود ايشان را ملالت پيدا شده باشد و وقت عطلت اهل مدن باشد، مثل عيدها و روزها كه در آن كار عادت نباشد ... و نشاطي در اهل مدن از ديدن و شنيدن ملعبه و مضحكه و افسانه پيدا شود و رفع ملالتشان گردد و قواي عاقله در ايشان قوي شود و اين به منزله تيز كردن ادواتست و اگر اين شرايط مفقود باشد ضرر رساند و اين سخن بر ظاهر عقل است. «ميرفندرسكي؛ هر مذهبي كه برخلاف معاش انساني باشد و انسان را به ترك پيشه و هنر و كار تشويق نمايد «1»» تكفير ميكند و متأسف است كه در ميان اسلاميان «جماعتي خود را بر صوفيان بندند و به توكل گويند و معني توكل اين دانند كه نظام كل معطل بايد بود تا آنچه خورند و پوشند همه حرام باشد كه معاونت نكنند و معاونت يابند ... «2»»
ميرفندرسكي به رغم اهل تصوف و براهمه هند كه به فعاليتهاي ثمربخش اين جهاني اعتقادي ندارند ميگويد: «كسي دنياي خويش را دايم ندانسته ولي بايد اين مرحله را گذرانيد و در گذراندن اين مرحله از داشتن «توشه و راحله» ناچاريم. فندرسكي به حدي به زندگي و تجمل آن معتقد است كه وسايل، و زيبايي بخشيدن به دوران حيات را از لوازم ميشمرد. او قسم نهم از كتاب خود را به موسيقي تخصيص داده است و ميگويد درك موسيقي نظري براي همه كس واجب است ... «3»»
شاهنامهخواني
ناگفته نگذاريم كه تا قبل از نفوذ تمدن جديد در ايران، نقّالي، معركهگيري و شاهنامهخواني كاري پردرآمد و وسيله خوبي بود براي تفريح و وقتگذراني طبقات متوسط و محروم اجتماع ايران بود. «مولانا فتحي اصفهاني ... شاهنامهخواني بيمثل بود كه شعله آوازش بيتكلّف و اغراق، يك فرسخ زبانه ميكشيد، در نهايت پيچيدگي و تحرير ...» (عالمآراي عباسي ص 191) و شاه عباس به شاهنامهخواني علاقه داشت و از شاهنامهخوانان او يكي «عبد الرّزاق قزويني» خوشنويس بود كه سالي سيصد تومان حقوق داشت و ديگري «ملا بيخودي گنابادي» كه در شاهنامهخواني مشهور بود و در سال چهل تومان حقوق ميگرفت. «4»» (چند مقاله تاريخ و ادبي نصر الله فلسفي ص 270).
استاد محيط طباطبائي درباره يكي از اين شاهنامهخوانهاي قرن اخير مينويسد كه وي در ضمن شاهنامهخواني چنان صدايش اوج ميگيرد و بلند ميشود كه سرانجام به پاره شدن پرده صفاق منتهي ميگردد. «5» (تا حدي كه فتق او به زمين ميرسيده است.)
______________________________
(1). ميرزا ابو القاسم ميرفندرسكي: حقايق الصنايع يا صنايع الحقايق (صناعيه) ص 12.
(2). صناعيه، ص 43.
(3). محسن صبا: رساله صناعيه ميرفندرسكي مجله تحقيقات اقتصادي، ص 203.
(4). باستاني پاريزي: ناي هفت بند، مجموعه مقالات تاريخي و ادبي، ص 419.
(5). همان كتاب، ص 420.
ص: 536
شكار و چوگانبازي تفريح طبقات ممتاز، مخصوصا سلاطين، امرا و سركردگان بود.
آتشبازي و چراغاني
شاه عباس، چراغان، آتشبازي، شكار، چوگانبازي و قيقاندازي را بسيار دوست ميداشت، تماشاي جنگ گاو و قوچ و شتر و گرگبازي و جنگ شاهين و عقاب و حقهبازي و بندبازي از جمله تفريحات او بود. گاه به ماهيگيري ميپرداخت و گاه در مراسم عيد آبپاشان شركت ميكرد گاه نيز به قهوهخانههاي شهر ميرفت و با شاعران و اهل ادب به گفتگو مينشست.
شاه عباس هر وقت به يكي از شهرهاي بزرگ ايران ميرفت يا از سفري به پايتخت باز ميگشت فرمان ميداد كه شهر را چراغان كنند و وسايل آتشبازي را فراهم آورند. اينگونه تشريفات غالبا چندين شب طول ميكشيد و شاه هر شب به بهانهاي به تماشاي چراغان ميرفت. يك شب سفيران بيگانه را به تماشا دعوت ميكرد، شب ديگر با زنان حرم به گردش ميپرداخت، شب سوم گروهي از سران دولت و سرداران را با خود به تماشا ميبرد. هنگام ورود به شهر، دستور ميداد كه چندين هزار سرباز پياده با لباسهاي رنگارنگ و شمشير و تفنگ از دو سوي راه در دو صف قرار گيرند.
... مورخ ديگري هم درباره آئينبندي و چراغاني كه به امر شاه در سال 1003 در شهر قزوين صورت گرفت مينويسد: «شاه عباس به الپان بيك يساول صحبت قاجار دستور داد كه مردم را به چراغان كردن ميدان سعادتآباد وادار كند، به فرمان او دكانهاي اطراف ميدان را ميان امرا و اركان دولت و يوزباشيان و قورچيان و ملازمان درگاه شاهي و مردم شهر و اردو و بازار تقسيم كردند و حكم شد كه هركس دكان خود را 12 ذرع پيش آورد و با چوببستها و ستونها چهارطاقي بسازد و بر آن چراغها و فانونسها بياويزد، چنانكه بر هر دكاني بيش از هزار چراغ و فانوس آويخته شود. در شبهاي چراغان گاه به فرمان شاه عباس، آتشبازان مناظر ميدان جنگ را مجسم ميكردند و در ضمن آتشبازي تفنگ و توپ نيز به كار ميبردند.
پيترو دولاواله جهانگرد ايتاليايي به خوبي توضيح ميدهد كه اين تظاهرات و چراغانيها به ميل و رغبت مردم صورت نميگرفته بلكه مردم به دستور شاه ناگزير بودند كه مخارج اين كارها را براي چندين شب تحمل نمايند. وي مينويسد:
«وقتي كه شاه عباس فرمان چراغان كردن ميدهد تمام كسبه و توانگران شهر ناچار بايد بر در و اطراف خانه و دكانهاي خود چراغهاي فراوان بگذارند، حتي شهري كه فرمان چراغان و آتشبازي برايش صادر ميكنند مبلغ گزافي نيز به كسي كه حامل چنين فرماني است
ص: 537
به عنوان مژدگاني تقديم ميكند.
به طوري كه اشاره كرديم مخارج چراغان و آئينبندي خانهها و دكانها با صاحبان آنها بود و چون غالبا اينگونه تشريفات چندين شبانهروز دوام مييافت كار بر مردم دشوار ميشد و زبان به شكايت ميگشودند، چنانكه يكبار با مداخله حسن بيك شاعر هزلگو، كه شاه او را «سگ لوند» لقب داده بود، در ضمن تماشاي چراغان شوخيهاي مكرر كرد شاه به او گفت «سگ مكرر شد» سگ لوند جواب داد «آري» ولي نه چندان كه آئينبندي و چراغان شما! شاه مقصود او را دريافت و فرمان داد چراغان را برچيدند. «1»»
از آنچه گذشت به خوبي ميتوان دريافت، كه جشنها، چراغانيها و طاق نصرتهاي تحميلي كه تا اين اواخر در ايران معمول بود باري بر دوش مردم و يادگار خودخواهي و استبداد سلاطين خودكامه نظير شاه عباس بوده است.
جشن عروسي شاه عباس
در مراسم عروسي شاه عباس با مهد عليا خانم «در باغ سعادتآباد يا باغ جنت قزوين جشني شاهانه برپا ساختند، و سه شب چراغان و آتشبازي كردند و مبلغ هفتصد تومان كه به پول آن زمان ثروتي بود، فقط صرف آتشبازي شد و شاه عباس بدين شادي به جمعي از سرداران مناصب تازه عطا كرد ... «1»» پس از آن شاه عباس زنان بسيار ديگر از ايراني، گرجي، ارمني، چركس و تاتار گرفت. عده زنان شاه عباس را از 400 تا 500 نفر نوشتهاند.
آذينبندي و چراغاني و تظاهرات مردم در عهد صفويه
در كتاب نقاوة الآثار في ذكر الاخبار تأليف محمود بن هداية الله نطنزي ضمن بيان وقايع تاريخي، به امور اجتماعي و ذوقي مردم و مراسم آذينبندي و چراغاني نيز اشاره شده است.
«چون نواب كامياب (شاه عباس) چندگاه به وضع دلخواه در دار العباده يزد، به لوازم عيش و نشاط و مراسم فراغت و انبساط پرداخت ... رايت نصرت به صوب دار السلطنه اصفهان برافراخت و از استماع اين خبر بهجت اثر مقيمان و متوطنان آن شهر ... به آذين بستن قيام نمودند و اصناف محترفه و غيرهم هريك فراخور حال و مناسب اوضاع و احوال، مصنوعات و مخترعات عجيبه ساخته و پرداخته به عرصه ظهور آوردند و پس از وصول موكب همايون ... عموم سكنه علي اختلاف مراتبهم ... بشرايط پيش باز و قواعد پاانداز قيام نمودند و نواب والا ... از راه ميدان ايلچي خان متوجه باغ نقش جهان گرديد و نظر بر هريك از آن اشياء و صورتهاء طبع فريب
______________________________
(1). نصر الله فلسفي: زندگي شاه عباس، ج 2، ص 212.
ص: 538
انداخته دو چيز بسياربسيار باعث ابتهاج طبيعت لطيف و موجب انتعاش قريحت شريف گرديد، يكي آنكه شخصي در ميان ميدان دكاني از چهار ستون و تختهها ترتيب داده و بر سطح آن خرآس (مقصود آسيائي است كه بوسيله حيواني به گردش درآيد) ارده ساخته كه شتري آن را ميگرداند و وقوع شتر بر آن سطح بسيار غريب و عجيب بود. ديگر آنكه استاد شعربافي كارگاه رواني اختراع كرده بود كه به هر جهت توجه مينمود، كارگاه به آنطرف روان گشته استاد به كار خود مشغول بود و از ميدان ايلچي خان تا در باغ نقش جهان در ركاب سعادت اقتران رفته دو ذرع مخمل بافت ...
از وقايع سال ديگر (ظاهرا سال 1005) و مسافرت شاه عباس به اصفهان- «... اشاره عاليه به اهتمام سرانجام اسباب و آلات و ادوات چراغان نفاذ پذيرفته و در عرض دو سه ماه از تمامي ممالك عراق و فارس ارباب حرفت و اصحاب صنعت و هنرمندان پاكيزهفطنت و مهندسان عاليفطرت در دار الملك عراق مجتمع گشته آنچه لازمه فكر زينتگر، و اراده طبع دانشور ايشان بود بر منصّه ظهور جلوه دادند ... تمامي ديوارهاي عماراتي كه بر حواشي ميدان است پست و بلند آن را مساوي ساخته و سفيد كرده نقاشان به هزار قلم و مصوّران صورتنگار ماني رقم صور جميع مخلوقات عجيبه و موجودات غريبه بر آن نقش كردند چنانكه هر صفحه از آن نسخه عجايب المخلوقات بود ... از جمله 12 چرخ ساخته بودند و بر سه چرخ قريب به هزار چراغ نصب كرده كه از روشن كردن يك چراغ و گردش چرخ تمامي چراغها بر آن چرخ روشن ميگشت ...
ايجاد باغ مصنوعي
ديگر آنكه در چهار زاويه ميدان، در هر زاويه باغي طرح كرده از هرچه در باغات كائنات باشد و آنچه لازمه گلستانها و بوستانها بود از شكوفه و گلها و لالهها و ساير رياحين از بنفشه و نرگس و سوسن و غيره و از اشجار ميوهدار و غير آن مثل بيد و چنار و عرعر و سرو و صنوبر و غير ذلك از چوبها پرداخته و برگها و گلها از اقمشه الوان بر او ترتيب داده و از موم رنگين ميوهها از آن نمايان ساخته به طريقي كه از لطافت مشابهت مضمون «وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ» بر او صادق بود و از كثرت نوجوانان سادهعذار كه در صحن آن چمن سيّار بودند ما صدق «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ» وصف او را لايق مينمود ...»
صحنه جنگ مصنوعي
«... پس از آن چهار قلعه در چهار طرف ميدان ساخته بودند و بر هر قلعه موازي صد صورت به
ص: 539
شكل مردان سپاهي از قزلباش و اوزبك همه با لباس ارغواني و آبي با يراق جنگ و جدال بر برجها و كنگرههاي آن قلعه نصب كرد. اول مرتبه چنانكه رسم و آداب اهل حرب و قتال باشد ايلچيان به قصد صلح و صلاح آمد شد كردند چون مهم صلح صورت نيافت شروع در جنگ و جدال كرده صداي توپ و تفنگ به اوج حصار نيلگون رفته آنچنان دود و غباري تيره و تار متصاعد گرديد كه كوكبش شرار متكوّن گشت، بعد از آن اين قلعهها را آتش زدند ... «1»» شرح اين جشن و شادماني در كتاب نقاوة الآثار نيز به تفصيل آمده است. در اين كتاب پيرامون مخارج اين جشن چنين ميخوانيم: «... از مشرفان اين جشن غرائب آثار چنين استماع رفت كه مبلغ چهارصد تومان صرف اين چهار قلعه و اسباب آتشبازي شد و اخراجات چراغان و اسباب و مصالح آن و ساختن آن غرائب و عجايب كه در آن ميدان به عرصه ظهور آورده بودند با اجرت استادان و رعايت مهندسان و مخترعان دو هزار و سيصد تومان به قلم آمده و خرج 15 هزار پياده كه هر نفر را سواري يراق و لباس يك تومان نقد خرجي داده بودند كه اينهم قريب به بيست هزار تومان ميشود ... «2»»
شاه عباس دوم در محرم 1070 به كاشان رفت «... پس از پذيرايي مفصل و باشكوهي كه در باغ فين از شاه به عمل آمد ... روز يكشنبه منادي جار كشيد كه شاه وارد فين گشته و فردا به شهر خواهد آمد. آصف (فرماندار شهر) حكم نمود كه يهوديان جديد الاسلام بايد پيشواز بروند مردم شهر تا فين صف بسته ملتزمين ركاب با زين و برگهاي طلا و جوانان خوشرو، با لباسهاي زربفت و مسلح و عده زيادي توپچي هم همراه شاه بودند پادشاه قيافه بسيار زيبائي داشت و دو زنجير فيل پشت سر شاه و دو جفت شير و ببر نر و ماده هم بدنبال آنها در حركت بودند ... «3»»
وصفي از يك مهماني
پيترو دلاواله در سفرنامه خود مينويسد: «در همدان يك نفر به نام شيخ احمد بيك كه با ما سابقه آشنائي نداشت براي اسبهاي ما علوفه و عليق فرستاد و مرا از جانب خود و زنها را از جانب زنهايش دعوت كرد «... ايرانيان بخصوص در مورد خارجيها از جهت تقديم هدايا خيلي سخاوتمند هستند اما از طرف ديگر طبق رسوم، كسي كه هديهاي دريافت ميكند در مقابل آن چيزي به همان ارزش يا گرانبهاتر ميدهد زيرا اگر اين عمل انجام نگيرد كسي كه هديه داده است گلهمند ميشود ... مرا به اتفاق همراهانم در كنار داروغه شهر (نظر بيك) كه در حقيقت
______________________________
(1). پرتو بيضايي: نقاوة الآثار، مجله يادگار، ش 5، 6، ص 66 به بعد.
(2). محمود نطنزي: نقاوة الآثار، به اهتمام احسان اشراقي، ص 577 به بعد.
(3). تلخيص از ج 3 تاريخ يهود.
ص: 540
صدر مجلس به شمار ميآمد نشاندند. سه زن خواننده و نوازنده نيز با سازهاي خود در اتاق بودند.
يكي از سازها زهي بود كه به آنچه ما داريم شباهتي ندارد ... اين زنان غالبا كساني هستند كه مردان ميتوانند ايامي را با آنان بسر آورند ولي در موقع مهماني به منظور خوانندگي و نوازندگي و گرم كردن مجلس به منازل دعوت ميشوند ... روي زمين در جاهاي مختلف ظرفهاي بزرگ پر از ميوههايي از قبيل انار و گلابي و انگور و فندق شور و پسته و جز اينها چيده شده بود كه ميهمانان گاهگاه به سمت آنها ميرفتند ... در وسط اتاق دو پسربچه كه به نظرم از غلامان بودند به طرز دو زانو كه علامت حقارت و كوچكي است نشسته بودند و اطراف آنان پر از تنگهاي شراب بود كه مرتبا از آنها در جامهاي نقره ميريختند و به ميهمانان ميدادند ...
مطربهاي زن آوازهاي دلپذير ايراني ميخواندند و غالبا آواز با نواختن آلات موسيقي و رقص توأم بود.» سپس پيترو از سفره قلمكار بزرگي كه در وسط اتاق پهن كرده بودند و قابهاي پر از پلو و فعاليّت غلامبچگان در تقسيم غذا، سخن ميگويد و مينويسد: «غير از ما فرنگيها كه با قاشق غذا خورديم ايرانيها «از دست خود به عنوان قاشق استفاده ميكنند و به طريق خاص چهار انگشت را بطور پيوسته به يكديگر در داخل ظرف غذا ميچرخانند، به نحوي كه در نظر ما خارجيها بسيار كثيف و دور از تمدن مينمايند. «1»»
سپس از طرز تهيه پلو در ايران سخن ميگويد و مينويسد: «اين غذا فوق العاده سالم و به ذائقه من خوشآيند است ... «2»» پيترو، ضمن بيان جزئيات سفر خود در ايران، مينويسد كه «پس از حركت از ساري، به دهي رسيدم. خانم خانهاي كه به آنجا وارد شده بوديم با وجود خواب سنگيني كه مرا گرفته بود تا نيمه شب با ساز و آواز و رقص يك زن زشتروي و بدصدا، مرا بيدار نگهداشت اما در عوض نمايشات جالبي نيز از طرف چند پسربچه انجام گرفت و بخصوص يكي از آنان كه آواز ميخواند و ميرقصيد و تقليد زن خانه را درميآورد بينهايت در كار خود مهارت داشت و خواب از سر من ربود و واقعا ميتوانم بگويم تا به حال به اين خوبي و دلپذيري نديده بودم ... «3»»
چراغاني شهر
غير از اعياد مذهبي و مواردي كه مردم طوعا و با ميل و رغبت به اجراي مراسم چراغاني و جشن و سرور اقدام ميكردند، گاه جشنهاي رسمي نيز برگزار ميشد و از طرف شاه فرمان چراغاني صادر ميگرديد و مردم ناگزير به انجام آن بودند. پيترو مينويسد: «عصر دهم نوامبر
______________________________
(1). سفرنامه پيترو دولاواله، پيشين، ص 22 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 26.
(3). همان كتاب، ص 30.
ص: 541
1619 ميلادي شاه دستور داد ميدان قزوين را چراغان كنند و خودش نيز سوار اسب تا پاسي از شب به اتفاق بزرگان و امرا، در آنجا گردش كرد. اين چراغاني را دكاندارها و مردم شهر به خرج خود انجام ميدهند تا در شادي شركت كرده باشند و هركس كه مأمور ابلاغ امر شاه براي چراغاني شده باشد پول و هديه فراواني از مردم شهر دريافت ميكند. در شب چراغان روي تمام ديوارها و بامها و ايوانهايي كه در اطراف ميدان بزرگ شهر است چراغهاي كوچك گلي پر از روغن ميچينند و بيآنكه براي جلوگيري از باد چنانكه در شهر روم مرسوم است دور آنها را كاغذهاي بنفش يا چيزي شبيه به آن بپيچند آنها را روشن ميكنند، حتي چراغها را بينظم و ترتيب بدون آنكه نقشه و صورت معيّني داشته باشد درهم و برهم قرار ميدهند، ولي با اينهمه چون تمام در و ديوارهاي اطراف ميدان كه خيلي بزرگ است از بالا تا پايين نوراني ميشود منظره جالبي به وجود ميآيد و شب مثل روز روشن ميشود ... روز يكشنبه غروب، كه باز هم چراغاني ادامه داشت شاه دستور داد دور تا دور ميدان را با تخته بستند و گفت همه داخل شوند و خودش نيز تمام شب را در آنجا راه رفت و زير نور چراغهاي بيشمار ميدان به ميگساري پرداخت ... شب بعد كه باز هم چراغاني بود شاه سفير هند را به حضور پذيرفت و مدتها با يكديگر نشستند و صحبت كردند و نوشيدند ... رجال و سرداران و اعيان دولت چون در ايوان جا نبود ... در خيابانهاي اطراف ميدان گرد آمده بودند، بعضيها ميخوردند و مينوشيدند و برخي به روي زمين نشسته يا دراز كشيده بودند و خلاصه هركس آزادانه به كاري كه خود ميخواست مشغول بود ... «1»»
مجالس جشن و سرور خواص
هنگام جلوس پادشاهان و در ايام عروسي، امرا و سلاطين و شخصيتهاي بزرگ، مجالس جشن و سرور برپا ميكردند، در اين محافل خوانندگان و نوازندگان دست به كار ميشدند و از هر طرف صداي ناله ني و ارغنون و صداي چنگ و بربط و عود و سرود مطربان به گوش ميرسيد و شاهدان خوبروي به رقص و سماع ميپرداختند و چند تن از غلامان زيبا با قباي سيمين و كمرهاي زرّين در ساغرهاي زر شراب يا عرق ميريختند و به مدعوين تعارف ميكردند. در آن دوره براي آنكه بوي خوشي به مشام حاضران برسد معمولا از مجمر بخار بخور و عنبر و عبير متصاعد بود. علاوه بر اين پس از كشورگشايي سلاطين، مردم طوعا يا كرها به اقامه مراسم جشن و سرور ميپرداختند.
شاعري در توصيف يكي از اين جشنها چنين ميگويد:
______________________________
(1). سفرنامه پيترو: پيشين، ص 423.
ص: 542 ... همه شهر در زيور و زرنگارگهرپوش روي زمين از نثار
به آيين ببسته بسي چار طاقكه هريك بدي رشك نيلي رواق
همه مملكت گشته آراستهدر و بام پرزيور و خواسته
خورشهاي الوان ز اندازه بيشبه خوانهاي زرّين نهادند پيش
بهر شهري از شادي فتح شاهبشارتگران برگرفتند راه در اين قبيل جشنهاي بزرگ چنانكه گفتيم ميدانها را چراغاني ميكردند و هريك از پيشهوران دكان خود را به نحوي ميآراستند.
ز هر صنف مردم وضيع و شريفجدا بسته آيين بطرزي لطيف
جواهرفروشان بصد زيب و فربياويخته شُدّه «1» هاي گهر
چو دكان صحاف گرديده راستفغان تماشايي از شهر خاست
به تذهيب و تصوير پرداختهمجلّد به صد زينتش ساخته
به جايي كه مأواي بزّاز بودز هرگونهاي رخت بسيار بود
به دكان او مخمل رنگرنگچو افلاك بر روي هم تنگتنگ
ز حلواي حلواگر نازنينشده كام جانها همه شكّرين
به دوران گروهي فواكهفروشبه سرنا و طبل و غريو و خروش
سهي سرو قدان نوخاستهسبدها ز هر ميوه آراسته
چو بر قد بقال كردم نظربديدم نهالي پر از بار و بر
نهالي كه شفتالوش بار بودز هر سو هزارش خريدار بود .. «2»»
پذيرايي در چادر سلطنتي يا سراپرده شاهي
گاه سلاطين صفوي براي تفريح و خوشگذراني خيمه و خرگاه خود را در مناطق خوشمنظر و زيبا، برپا ميكردند. پيترو دولاواله در مكتوب پنجم خود مشخصات اين چادر را چنين توصيف ميكند: «اين چادر يك راهرو بزرگ طولاني و انتهاي آن مدوّر است. اين چادرها از بيرون نمدين است و بدين جهت براي جلوگيري از نفوذ سرما و باران و نيز ممانعت از نفوذ گرما و حرارت خورشيد بسيار متناسب بنظر ميرسد. سراپرده شاهي از قطعات سه رنگ تركيب ميشد، يكي سرخ تيره، ديگري زرد و سومي سبز و اين ترتيب تا انتهاي سراپرده ادامه داشت. هر قطعه پهناي يك نمد و درازي سراپرده به اندازه برد يك تير بود.
داخل اين چادر كه از قاليهاي گرانبها مفروش شده بود دو سفره بزرگ گسترده و روي
______________________________
(1). طرّه.
(2). ثابتيان: اسناد تاريخي عهد صفويه، ص 180 به بعد (نقل به اختصار).
ص: 543
هريك پارچه زربفت بسيار زيبا و گرانبهايي كشيده بودند، اين دو سفره كه در دو سوي چادر گسترده شده بود با يكديگر تفاوتي نداشتند و آنها را فقط براي بادهنوشي و وقت گذرانيدن و سرگرم ساختن مهمانان آماده كرده بودند، بهمين سبب روي آنها چيزهائي كه مناسب شرابخوري باشد، مانند ميوه و پسته شور و خيار و از اين قبيل، چيده بودند ... ظرفها به رسم دربار ايران همه از طلا و نقره و بيسرپوش بود و بايد اضافه كرد كه تعداد ظروف نقره كمتر از تعداد ظروف طلا بود ... روي سفره ديگري تنگهاي شراب و پيالهها و چراغها را جا داده بودند ...
يكي از تماشاييترين چيزها طشت طلاي پر از يخي بود كه تنگهاي شراب را براي خنك شدن در داخل آن گذاشته بودند، اين طشت به شكل مربع مستطيل، مانند گاهواره يا صندوقي ساخته شده و در تزيين آن مهارت بسيار بكار رفته بود و به قدري بزرگ بود كه به نظر من دو مرد قوي به زحمت از عهده بلند كردنش برميآمدند. من و پدر جوواني تخمين زديم كه اين طشت بدون تنگهاي زرين داخل 20 هزار سكه طلا ارزش دارد، به اين قياس ميتوان ارزش اشيائي را كه تاكنون شمرديم و بر سر سفرههاي سهگانه قرار داشتند به حدس دريافت ...» پيترو پس از آنكه به تفصيل خصوصيات سراپرده شاهي را توصيف ميكند مينويسد: «وقتي كه ما در جاي خود نشستيم شاه عباس ايستاده بود و از يك سوي مجلس به سوي ديگر ميرفت، گاه چراغها را مرتب ميكرد و گاه صراحيهاي شراب را كه در ظروف پر از يخ جاي داده بودند، يا ساغرها و جامها را ترتيب ميداد و غلامبچگان را به خدمت مهمانان ميفرستاد و به اين نيز اكتفا نميكرد و خودش احيانا كاري را كه قاعدتا خدمتكار بايد انجام بدهد شخصا انجام ميداد ...» پيترو مينويسد: «در اين مجلس پرشكوه و جلال به خان تاتار و همراهانش در شاخهاي مرصّع به الماس گرانبها شراب ميريختند. جامهاي شراب، يكپارچه از طلاي خالص بود و چنان سنگين بود كه نگهداشتن آن با دست به زحمت ميسّر ميشد ... «1»» كارري مينويسد: «ايرانيان از صرف غذا با كاتوليكها اجتناب ميورزند و عقيده دارند كه دست آنها غذا را نجس ميكند ... «2»»
طرز پذيرايي از ميهمان
كارري كه در اواخر عهد صفويه به ايران سفر كرده است طرز مهماننوازي «يوزباشي» را چنين توصيف ميكند: «يوزباشي باز، با ادب و احترام براي صرف غذا دعوتم كرد و در عوض قاشق، با دست خود به بشقاب من برنج ريخت. اين عمل در ايران كاملا طبيعي و مؤدّبانه تلقّي ميشود، برعكس اروپا، كه بيادبي بزرگ و عدم آشنايي به آداب شمرده ميشود.
______________________________
(1). سفرنامه پيترو، پيشين، ص 337 تا 342 (نقل به اختصار).
(2). سفرنامه كارري، پيشين، ص 39- 40.
ص: 544
غذاي ايراني از يك ظرف بزرگ برنج «پلو» و يك ظرف بزرگ گوشت تشكيل مييابد در سر سفره غذا آنكه بزرگتر و محترمتر است با دست خود سهم ديگران را در بشقابهاي آنها ميگذارد. بعد از غذا يوزباشي دست چرب خود را بالا نگاه داشت تا خادمي آب گرم مخصوصي براي شستوشوي دستهاي وي بياورد ... «1»»
جشن عروسي رضا قلي ميرزا با دختر شاه سلطان حسين
به طوري كه از عالمآراي نادري برميآيد در جشن باشكوه رضا قلي فرزند نادر شاه افشار نه تنها بازيگران و هنرپيشگان ايراني بلكه بازيگران فرنگ نيز به طور مؤثر شركت داشتند.
«آتشبازان فرنگ به طور و آداب فرنگ درخت نار و ليمو و نارنج و ترنج ساخته به مجلس ميآوردند و حركت ميدادند. خود به خود آتش در آن افتاده و شعلهاي كه از آن زاييده ميشد نارنج و ترنج و ليمو و نار بود، ده نفر آدم از مقوا ساخته بميان مجلس حاضر نمودند كه بدون تكلّف از دهن و دماغ آنها آتش درميآمد و رقاصي زياد مينمودند چنانكه چشم مجلسيان خيره گرديد و ديگر 10 نفر وارد مجلس شده هريك از چهار تار و سنطور و مغاني و رباب و دو تار و كمانچه و نيانبان در دست گرفته حركت ميكردند، آتشي كه از آن منارها بيرون ميآمد دوازده مقام و 34 گوشه و 64 شعبده به نحوي ظاهر ميگرديد كه اهل مجلس محظوظ ميشدند و ديگر 10 نفر وارد شده هريك عرّاده از مقوّا ساخته و توپ بزرگ از كاغذ يك لا در بالاي آن عراده تعبيه نموده بودند كه به نظر اهل، چون توپ بيست من گلوله به نظر درميآمد و آتش ميدادند كه صداي آن چون رعد در خروش آمده تزلزل در زمين و زمان انداخت ...»
البتّه اين هنرنمائيها به همت اروپاييان مقيم دربار نادر كه بيشتر انگليسي بودند صورت ميگرفت و ظاهرا ايرانيان در اين صحنهها، نقش مهمي نداشتند. چنانكه نويسنده عالمآرا ميگويد «... صنايع غريبه نمودند كه عقل از ادراك آن قاصر بود و استادان موشكساز خراسان در آن عجايبات عاجز بودند ... «2»»
از آخرين سالهاي حكومت نادر تا روي كار آمدن كريمخان زند مردم ايران در اثر جنگهاي فراوان روي آسايش و آرامش نديدند ولي كريمخان برخلاف نادر به آسايش و رفاه مردم علاقه فراوان داشت.
چراغاني شهر
پس از مراجعت كريمخان از آذربايجان مردم شيراز «هفت شب و هفت روز بازارها و
______________________________
(1). همان كتاب، ص 40.
(2). عالمآراي نادري، چاپ شوروي، ص 121.
ص: 545
كاروانسراهاي شهر شيراز را به زينت و زيورها آراستند و چراغان نمودند و شب و روز بادهكشان به بادهكشي و رامشگران به رامشگري مشغول بودند ... «2»»
يكي از تفريحات مردم، شركت در جشن عروسي و مباركباد جلوس پادشاهان جديد بر اريكه سلطنت بود. به حكايت رستم التواريخ پس از آنكه عليمردانخان به پادشاهي رسيد، ايلچياني از مردم سند و هند و فرنگ به مباركباد و تهنيت او آمدند و «اهل اصفهان به مناسبت ورودش ... بازارها را در هفت روز و 7 شب زينت و آيين بستند و اشياء نفسيه غريبه و عجيبه چند از جبّاخانه و عجايب خانه ملوك صفويه بيرون آوردند و به سه چهارسوي بازار سلطاني نهادند كه از تماشا و تفرج آنها عقلا و عرفا ... محو و مات گرديدند و بازارها و دكاكين را از افروختن چراغان بسيار و شعلها و شمعهاي بيشمار مانند سپهر لاجوردي چراغستان نمودند و در همه جا، بزم طرب آراسته و دف و نقاره و عود و رود و چنگ و رباب و بربط و سرور و ناي و ني، چار تار و تنبور و سنطور و موسيقار با آهنگ و نوا، دوستان و ارباب وجد و رقص و لهو و لعب و مطربان خوشآواز زهرهجبين را بيهوش نمودند ... «1»»
همچنين پس از آنكه عليمراد خان دختر هدايت الله خان را به زني اختيار كرد، در شهر اصفهان كه پايتخت بود «سور پادشاهانه برپا نمودند و بازارها و دكانها را به زينتها و زيورها و پيرايهها و نقش و نگارها آراستند و با افروختن مصابيح و مشاعل شبها چون روز روشن ... و خوشتر از گلشن بودند، مطربان شورانگيز به نواختن دف و نقاره ... و چنگ و چغانه به الحان خوش و رقص دلكش زهره، صفنشينان محفل عيش و بزم طرب را در خواب انداختند و از فرط نقل و حلوا، دكانهاي قناري مانند خانه فقرا ... خالي و از وفور ناز و نعمت و از كثرت اطعمه و اشربه بطون خاص و عام ممتلي گرديد.
شركت كريمخان زند در عروسي فرزند خود
در عروسي مفصلي كه كريمخان براي فرزند خود ابو الفتح خان برپا كرد به حكايت مؤلف رستم التواريخ «همه بازارها و كاروانسراهاي شهر شيراز را زينت و آيين و چراغان نمودند، ارباب طرب در همه مجالس و محافل به سازندگي و نوازندگي و رامشگران در هفت روز و شب مشغول بودند و بندبازان و بازيگران و رقاصان به رنگها و نيرنگها مشتغل با هزار اصول ... در ميان چهار سوي (چهار بازار كريمخان) حوض بزرگ پرآبي، در بالاي آب حوض تختي گذارده بودند و مطربان و رامشگران بر آن تخت بترتيب نشسته و به سازندگي و نوازندگي مشغول بودند ... اتفاقا شبي ملا فاطمه شيرين شمايل بالاي تخت مذكور مشغول رامشگري بود
______________________________
(1). رستم الحكما: رستم التواريخ، به كوشش محمد مشيري، ص 336.
(2). همان كتاب ص 443.
ص: 546
كه ناگاه آواز دور باش و بروبرو كريم خاني بلند شد و والاجاه كريم خان وكيل الدوله جم اقتدار ... از دور پيدا شد چون چشم ملا فاطمه شيرين شمايل به آن خسرو نيكوقريحه افتاد شروع به خواندن سرودهاي دلكش نمود ... والاجاه كريم خان ... با تأنّي و تأمّل و توقّف ميآمد و تماشاي بازار و دكاكين مينمود و تحسين و آفرين ميفرمود تا آنكه بسر چهارسو به در دكان عاليجاه آقا ميرزا باقر (برادرزن كريمخان) برسيد، بر كرسي نشست به ملا فاطمه شيرين شمايل فرمود شعرهاي نصيحتآميز به مناسبت بخوان و مترس كه ما از سخن راست نميرنجيم.
اگرچه كلام حق تلخ است اما در مذاق ما شيرين است، آن صنم لالهعذار سرمست، اين شعر را برخواند:
مجو درستي عهد از جهان سستنهادكه اين عجوزه عروس هزار داماد است حافظ
اي پادشاه، چشم به حال گدا فكنكاين گوش بس حكايت شاه و گدا شنيد حافظ
ريشخندي بتو بنمود فلك، غرّه مشوكز دماغ تو برون آورد اين باد غرور عرفي
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشتكه بسيار همچون تو پرورد و كشت سعدي
... آن والاجاه سرمست باانصاف حقپرست از شنيدن اين اشعار متأثر گرديد و بسيار گريست و به ملا فاطمه اشاره فرمود كه باز بخوان ... آن خديو ... دهان آن نگار شكرخند را بوسيد ... و بدست مبارك خود دهانش را پراز مرواريد كردند ... از شنيدن اشعار نصيحتآميز تنبيه گرديد و حسن سلوكش با خلايق بيشتر شد ... «1»»
مهماني آقا علي از آقا محمد خان قاجار
روز پنجم فتح گواشير، شاه جهانپناه را خاطر انور رغبت تماشاي شهر افتاد، فرمودند فردا ميرويم گواشير را تماشا نمائيم. آقا علي به عرض رسانيد حال كه حضرت همايون را ميل سير گواشير است اگر در غلام منزل ساعتي نزول اجلال فرمايند و رفع خستگي نمايند و قهوه و قليان و نهاري صرف شود مراحم شاهنشاه نسبت به غلام كمال ظهور خواهد نمود و تا قيامت خود و اولاد و احفادم مفتخر خواهند بود.
خاقان گيتيستان اجابت استدعاي او را فرمود، فردا حضرت شاه از اردو به جانب شهر
______________________________
(1). همان كتاب، ص 344 به بعد.
ص: 547
عزّ ورود بخشود. آقا علي كما ينبغي تشريفات بر مقدم سلطاني قرار داد و از دروازه تا خانه خود كوچهها را مفروش و گاو و گوسفند زياد هر ده گام يكي سر بريدي موكب سلطاني از دروازه موسوم به دروازه مسجد داخل شده اول به تماشاي جامع گواشير كه از بناهاي مبارز الدين محمد بن مظفر است خاطر گماشته بعد به سير مسجد ملك كه بناي ملك قاورد سلجوقي است و بازار و كاروانسراي گنجعلي خان زبك اقدام نمود. و از آنجا به خانه آقا علي تشريف ورود، و در ايوان رفيع جلوس، و روي به آقا علي فرمود كه پنجره اين ايوان كجاست كه اثرش هست؟
عرض كرد لطفعلي خان بواسطه عناد با اين غلام كه در موكب والا بوده كنده و برده ... بعد شيريني و حلويّات و تنقّلات الوان به حضور آورد. شاه فرمود: آقا علي تو كه در موكب ما بودي و اينجا هم هرچه داشتي لطفعلي خان برد، اينها را از كجا آوردي؟ عرض كرد از پرتو التفات شاهنشاه دارم ... بعد از صرف ناهار و فراغ از خواب آقا علي دو پسر خود را كه هريك را يك شال كشميري حمايل كرده بود به حضور آورد و عرض كرد چيزي كه پيشكش مقدم مبارك نمايم لطفعلي خان برايم باقي نگذاشته، اين دو غلامبچه را به غلامي آوردهام ... خط ميرزا حسين را ملاحظه فرموده تحسين و آفرين فرمودند حكومت كرمان را به آقا محمد تقي و صندوقداري خاصه را به ميرزا حسين مرحمت فرمود. در همان حين خبر گرفتاري لطفعلي خان را آوردند. اين خبر موجب ازدياد مرحمت شاه به آقا علي گرديد ... «1»»
وصفي از يك مجلس مهماني در عهد لطفعليخان زند
در كتاب «آخرين روزهاي لطفعلي خان» به قلم سرهارفورد جونز آمده است:
«... اندكي بعد از ورود من عطرداني آوردند كه در آن تكههاي كوچكي از عود ميسوخت و خوشبوترين عطر را به مشام ميرسانيد و سپس قلياني با سر طلا و مرصع بدنهاي بلورين و خوشبرش در پيش من نهادند، درحاليكه قلياني كه براي جواهرفروش آوردند عبارت بود از يك ني پيچ معمولي چوبين با بدنه ساده شيشهاي و سر قلياني از گل پخته سياه. بعد قهوه تعارف كردند باز هم قهوه مرا در جام كوچك طلائي مرصع دادند درحاليكه جواهرفروش ...
قهوه خود را در جام كوچكي كه در داخل يك نعلبكي قرار داده بودند نوشيد. بعد از قهوه نوبت به ميوه رسيد. ميوه فراوان از برگزيده ميوههاي فصل را مخلوط با تكههاي يخ در زيباترين و كميابترين كاسههاي چيني جاي دادند و كاسه را در ميان سينيهاي منقّش به نقشهاي رنگين در فاصلههاي خالي سيني، لذيذترين شيرينها و بستني قرار داشتند.
در حدود ساعت 9 شام آوردند و قطعات درازي از چيتهاي بندر ماسوله جلو ما پهن كردند
______________________________
(1). تاريخ كرمان، پيشين، ص 368 به بعد.
ص: 548
و مجمعهاي پرنقش و نگار و جلايافتهاي را بر روي چيتها نهادند. در هر مجمع سه سيني گرد بزرگ مسي گذاشتند، در سيني اوّل سه نوع پلو با گوشت و سبزي وجود داشت، در سيني دوم سه نوع گوناگون كباب و گوشتهاي سرخشده و در سيني سوم سه نوع نوشابه و در دو سيني اول نعلبكيهاي كوچك شامل انواع ادويه، چاشني، نمك و فلفل بود. براي من به جاي سيني مسي سيني نقره تعيين شده بود. در اينگونه مهمانيها بعد از آنكه آفتابه و لگن را براي شستشوي دست چرخاندند ميزبان با اداي «بسم الله» شروع غذا را اعلام ميكند و هنگامي كه متوجه شد كه مهمانها دست از غذا كشيدهاند با اداي كلمه خدايا «زياد كن» علامت برچيدن سفره را به پيشخدمتها، ميدهد. و بلافاصله الحمد لله ميگويد سپس براي هر ميهمان آب داغ و صابون ميآورند و بار ديگر قليانها را پيش ميآورند ... «1»»
جونز، در جاي ديگر از اين كتاب از مجلس مهماني ديگري كه ميرزا حسين براي او ترتيب داده بود ياد ميكند و مينويسد: «در پايين اتاق سه چهار نفر از خوشصداترين آوازخوانهاي شيراز، و مشهورترين نوازندگان كمانچه، جاي گرفته بودند پيش از آنكه شام را بچينند از خوانندگان خواسته ميشد غزلياتي از حافظ و يا شعري چند از اشعار خود ميرزا حسين به آواز، با همراهي ساز بخوانند. سفره شام هميشه عالي بود و در حدود ساعت 9 پهن ميشد ميرزا حسين از لذت بردن مهمانانش بيش از هر چيز ديگر لذت ميبرد. وقتي سفره را برميچيدند اتاق را عطرآگين ميكردند و بار ديگر قليان ميآوردند سپس نقّال ميرزا كه صداي فوق العادهاي داشت پيش ميآمد و قطعاتي از شاهنامه و يا متون تاريخي فارسي و عرب از بر ميخواند تا اينكه ميرزا با اداي «بارك اللّه» به نقال اشاره مرخص شدن و به ميهمانان علامت رفتن ميداد مگر آنانكه ميخواستند در موضوعات حكومتي بطور خصوصي با او مذاكره كنند، زيرا ميرزا حسين هميشه در اين ساعات وقت ملاقات اختصاصي براي خواستاران تعيين مينمود. يكي دو بار هم بعد از شام فرزندان ميرزا بزرگ را به مجلس آوردند تا براي سرگرم كردن ميهمانان به مشاعره بپردازند، مقدار ابياتي كه اين كودكان از برداشتند به نظر من سخت حيرتانگيز آمد ...
شام بدينسان گذشت و يكي از باشكوهترين شامهايي بود كه من تا آن روز در تمام طول اقامتم در ايران خورده بودم. وقتي كه بساط شام را برچيدند، بار ديگر اتاق را با عطر عود آكندند و براي هر ميهمان شيشههاي كوچك گلاب آوردند تا بدلخواه مصرف كند ... «2»»
آداب پذيرايي از شاه
در كتاب حاجي باباي اصفهاني با بياني شيرين و طنزآميز كيفيت پذيرايي بسيار مفصّل
______________________________
(1). هارفورد جونز: آخرين روزهاي لطفعليخان، ترجمه هما ناطق و جان گرني ص 20.
(2). همان كتاب، ص 33.
ص: 549
و مجلل حكيمباشي از پادشاه، چنين بيان شده است: «معير الممالك به حكيمباشي پيشنهاد كرده بود كه «سرتاسر راه شاه را به جايي كه از مركب فرود ميآيد قماش ابريشمي و تا در باغ اطلس و از آنجا تا شاهنشين كه محل نشستن شاه است شال كشميري بيندازد. ولي حكيمباشي كه در خود قدرت چنين كاري نميديد گفت بهتر است كه در مسير شاه برگ گل بپاشيم، گاوي جلو پايش سر ببريم و شيشههاي شربت فراوان در زير پاي اسبش بشكنيم. بالاخره پس از مشورت با حاجي بابا، حكيمباشي «راه را با چيت، باغ را با مخمل و حياط را با زربفت و اتاق را با شال كشميري فرش ميكند ... «و منجمان براي حركت شاه اسعد ايّام را معين ميكنند ... فرشهاي نو گستردند، شاهنشين را با شالي فرد و اعلا فرش كردند ... فوّارههاي حوض را گشودند، روي حوض، مقابل ارسي و نشيمن شاه از برگ گل و رياحين تصاوير گوناگون ساخته، گلدانها و كوزههاي بزرگ نارنج و ليمو و ترنج بر اطراف حوضها چيدند به نوعي كه طراوت بهار در انظار جلوهگر شد.
جمعي كثير از آشپزان سرخود، و با اقتدار با ديگبر و مجموعه و طشت و سيني و لنگري و دوري و بشقاب و كاسه و قدح و كوزه و فنجان شربتخوري و قهوهخوري در رسيدند.
حكيمباشي دستوپا را گم كرد كه شما را به خدا مگر خيال داريد تمام شهر را غذا بدهيد ...
ناچار به اجاق همسايگان تجاوز نمودند ديگهاي سترگ پلو برپا شد. گذشته از آشپزان، يك دسته بزرگ هم از شربتدار و شيرينيپز پهلو به پهلو سرگرم تهيه حلويّات و مشروبات و بستنيها و ميوهجات و افشرهها بودند. آنقدر چيزهاي هرگز نديده و ناشنيده گرانقيمت خواستند كه حكيمباشي وقتي چشمش به سياهه و صورت آنها افتاد كم مانده بود كه روح از بدنش پرواز كند، آنگاه لوطيباشي يا دسته مقلّدان و بازيگران با بيست نفر زن و دنبكزن از قبيل احمدي و باقري و اكبري و بابائي وارد شدند.
ساعت مقرر ... پادشاه به قصد خانه حكيمباشي از ارك همايون بيرون آمد، راهها را رفته بودند و آب پاشيده، در پيش پاي قدم و حشم و ملتزمين ركاب شهرياري در هر قدم گلها نثار ميشد و حكيمباشي شخصا حاضر بودن سفره را و در ركاب همايون همپاي غلامان سواره، با پاي پياده در حركت آمد. ريكايان «1» پيشاپيش دوان بودند و يساولان با كلاهها و گرزهاي مخصوص از چپ و راست «برو برو، كورباش كورباش» گويان مردم را با شدت به دور ميراندند. زنها با روبندها، بر بامها و در پشت ديوارهاي سوراخ سنبهدار، به تماشا مشغول بودند. گروهي انبوه از فراشها و پيشخدمتان تركه و چوبهاي بلند به دست بر سر و صورت مردم ميزدند و بدين سوي و آن سوي ميدواندند. در عقب فراشان، گروهي غاشيه بدوش و
______________________________
(1). پسران زيبا و خوشلباس.
ص: 550
يدككش روان بود و پشت سر آنها دسته غلامان با كمرهاي زرين و جماعت قلياندار و كفشدار و آبدار و جبهدار و چتردار و افيوندار و بهماندار در حركت بودند. تمام اين گروه كه همه از خدام خاص ميباشند، همه پيشاپيش پادشاه ميرفتند و بعد از آنها گروهي پيادگان با لباسهاي گوناگون جفتجفت پارهاي با لباسهاي زرد و پولكدار و جماعتي با كليچههاي مخمل و حرير چون سايه به دنبال پادشاه روان بودند و پا از پاشنه قبله عالم برنميداشتند. قمچي دسته مينا بر كمر در ركاب پادشاه و پادشاه بر اسبي نرمرو، سوار و به لباسي ساده، اما گرانبها ملبس بود و سه نفر از شاهزادگان روان بودند، ايلخاني و ملك الشعرا و جمع كثيري از اعيان و اشراف، همه با نوكران و ملازمان در حركت بودند. اينها همه كساني بودند كه بايستي بر سفره ميرزا بنشينند و خوراكهاي او را نوش جان فرمايند و براستي اگر شماره آنها را پانصد بگوئيم حقا كم گفتهام ...
اسب شاه از در خانه ميزبان بدرون نميرفت از اسب فرود آمد و از روي پاي اندازههائي كه انداخته بودند رفته به مسندي كه در شاهنشين تالار آراسته بودند جلوس فرمود، همينكه پادشاه قدري بياسود امين خلوت از پر شال خود، صد تومان اشرفي تازه سكّه بيرون آورد و به شهنشاه جمجاه ... پيشكش كرد كه به مثابه ران ملخ به سليمان بردن است ... پادشاه جواب داد «خانه آبادان، حكيم، معقول و نوكر جانبازي است و ما در حقش التفات خاص داريم ...
حكيمباشي كرنشي كرد كه كم مانده بود بينيش به خاك ماليده شود. پسر شاه گفت ... امروز در ايران مانند او كم است از لقمان داناتر، و از جالينوس بالاتر است ... سرزمين ما از بدو خلقت دنيا تا زمان شهرياري ما مهد معارف و علم و منبع عرفا و علما بوده است ... اما اين فرنگيها نميدانم از كجا پيدا شدهاند ... اما از زنانشان چيزهائي غريب نقل ميكنند، ميگويند كه در ميان روسها بيروني و اندروني و محرم و نامحرم وجود ندارد ... چطور شده است كه در دنيا ملتي كه به زنان خود مسلط است تنها ما مسلمانها هستيم. حكيمباشي گفت حيوانات نر و ماده با هم زيست ميكنند و فرنگيها هم به همين منوال زندگي ميكنند، حيوانات جنب راه ميروند، فرنگيها هم همچنين، حيوانات نماز نميگزارند، فرنگيها هم همچنين.
شنيدهام كه اين فرنگيها به جاي آنكه قطع نسل خوك و گراز را كه نجس العين هستند بنمايند برعكس خوكچران مخصوص دارند ... «1»»
از عهد فتحعليشاه به بعد كه به جهات سياسي و اقتصادي مناسبات ايران با كشورهاي غرب فزوني گرفته است، همواره اروپائيان مقيم ايران از محيط غمزده، ملالتبار و بيتحرك ايران، از دور بودن زنان از مردان و از فقدان مجالس رقص و موسيقي و آواز، اظهار تأسف و
______________________________
(1). جيمز موريه: حاجي باباي اصفهاني، تصحيح جمالزاده، ص 135 به بعد.
ص: 551
ناراحتي كردهاند و اين معني از مطالعه آثار تاريخي و سفرنامههاي مرداني چون سرجان مالكم و سولتيكف و جز اينها به خوبي استنباط ميشود!!!
* اعياد و جشنهاي همگاني در ايران
عيد نوروز
شركت در اعياد و جشنهاي ملي و همگاني از ديرباز موجب مسرّت مردم بخصوص كودكان و نوجوانان بود و يكي از تفريحات و دلخوشيهاي مردم بشمار ميرفت.
مراسم جشن نوروز جمشيدي يا نوروز بزرگ از آغاز فروردينماه شروع ميشود، وضع، و انتخاب اين روز را به جمشيد نسبت ميدهند. فردوسي ميفرمايد:
جهان انجمن شد بر تخت اوفروماند از فرّه بخت او
به جمشيد بر، گوهر افشاندندمر آن روز را، روز نو خواندند جشن نوروز پس از اسلام نيز همچنان باقي ماند، منتها بعضي از رسوم و آداب اين جشن و جشن مهرگان (مهرجان) در طي قرون فراموش شد يا كمابيش تغيير كرد، آنچه از مراسم اين جشن هنوز باقيست عبارتست از سبز كردن بعضي نباتات نظير گندم و عدس پيش از عيد، و نگاهداشتن آنها، تا روز 13- تهيه سفره هفتسين (سركه، سيب، سبزي، سنجد، سماق، سير و غيره) و هفت ميم (ميوه، مرغ، ماهي، ماست، ميگو، مي و مويز) و خوانچههاي شيريني و ميوهجات و غيره. راجع به نوروز و تاريخ پيدايش آن غير از فردوسي، ابو ريحان بيروني و طبري و ابو علي بلعمي (در ترجمه تاريخ طبري به فارسي) و ديگر مورخان و محققان مطالب بسيار نوشتهاند. از جمله ابو ريحان در كتاب التفهيم در وصف نوروز ميگويد «نوروز نخستين روز است از فروردينماه و از اين جهت روز نو نام كردهاند زيراك پيشاني سال نوست.»
بلعمي در ترجمه تاريخ طبري از ارزش سياسي و قضائي نوروز سخن ميگويد و مينويسد: كه شهريار در اين روز «... علما گرد كرد و از ايشان پرسيد، چيست كه اين پادشاهي بر من باقي و پاينده دارد؟ گفتند داد كردن و در ميان خلق نيكي، پس او داد بگسترد و علما را بفرمود كه روز مظالم من بنشينم شما نزد من آئيد تا هرچه رود داد باشد مرا بنمايند تا من آن كنم و نخستين روز به مظالم بنشست روز هرمز بود از ماه فروردين پس آن روز را نوروز نام كرد تا اكنون سنّت گشت ... (اين نخستين نداي ضعيف دادخواهي و دموكراسي است كه به قول بلعمي در عهد باستان بر زبان جمشيد جاري شده است، وي برخلاف شهرياران مستبد و
ص: 552
خودكامه، از علما و ارباب اطلاع ميخواهد كه او را هدايت كنند تا راه خطا نرود، و در پناه حمايت مردم دوران پادشاهي او دوام يابد).
وصف نوروز در تاريخ گرديزي
«اين روز را نوروز گويند زيرا كه سر سال باشد و شب با روز برابر شود، و سايهها از ديوارها بگذرد و آفتاب از روزنها افتد و رسم مغان اندر روزگار پادشاهي ايشان چنان بودي كه خراجها اندرين روز افتتاح كردندي ...» (از زين الاخبار گرديزي).
نوروز نخستين روز است از فروردينماه و از اينجهت «روز نو» نام كردند زيراك پيشاني سال نوست و آنچه از پس اوست، ازين پنج روز، همه جشنهاست و ششم فروردينماه نوروز بزرگ دارند ... و اعتقاد پارسيان اندر نوروز نخستين، آنست كه اول روزي است از زمانه كه بدور فلك آغاز به گشتن ...» (از كتاب التفهيم بيروني).
چهارشنبهسوري
جشن معروف ايراني است، كه هر سال شمسي در شب آخرين چهارشنبه ماه اسفند «اسفندارمز» ميگيرند و مطابق رسوم قديم، در اين جشن آتش ميافروزند و از آن ميجهند.
چنانكه از تاريخ بخارا برميآيد در زمان ساسانيان اين جشن را به نام «سوري» ميگرفتند و يكبار به موجب همان كتاب، از آتشي عظيم كه در اين جشن افروخته بودند پارهاي آتش بجست و سراي پادشاه را بسوخت، در هنگام جشن خطاب بر آتش ميگويند:
سرخي و گرمي تو از من- زردي و رنجوري من از تو ... «1»
مراسم جشن نوروزي نه تنها در ايران، بلكه در هندوستان در دوران قدرت بابريان معمول بود بطوريكه از نوشته «گلبدن» برميآيد آداب جشن نوروزي مخصوصا در عصر جهانگير و شاه جهان بسيار مورد توجه بود. وي درباره مراسم نوروز و هفته نوروز چنين مينويسد: «... و بعد از نوروز، هفت يا ده روز همايوني (شادي) ميكردند و لباسهاي سبز ميپوشيدند و بر كوهها برآيند و در يك نوروز بر كوه هفت داوران برآمدند ... «2»»
مراسم جشن نوروزي امروز نيز در بين خانوادهها، كم يا زياد عملي و اجرا ميشود. ديد و بازديد عيد از اول تا 13 فروردينماه ادامه دارد و وسيله خوبي است براي تجديد ديدار و آشنا شدن با وضع عمومي بستگان و دوستان نزديك. منوچهري در وصف نوروز ميگويد:
نوروز روزگار نشاط است و خرميپوشيده ابر دشت به ديباي ارمني
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، ص 811.
(2). گلبدن بانو، و كتابش همايوننامه، مقاله مهدي غروي در مجله هنر و مردم، ارديبهشت 49، ص 37.
ص: 553
مير نوروزي
به حكايت بعضي از كتب تاريخي، در ايران در ايام عيد نوروز براي تفريح خاطر عموم، مردي گمنام را به پادشاهي انتخاب ميكردند و ظاهرا پادشاه حقيقي مملكت نيز به پيروي از افكار و تمايلات و سنت ديرينه مردم برحسب ظاهر براي چند روزي از سلطنت خلع و زمام حل و عقد امور لشكري و كشوري به اين سلطان دروغي واگذار ميشد، و وي در اين دوره كوتاه فرمانروايي، احكام و فراميني چند مبتني بر عزل و توقيف و حبس و جريمه و مصادره، صادر ميكرده و پس از چند روز، سلطنت موقتي و ظاهري او سپري ميشده و كارها به جريان عادي خود بازميگشت بطوري كه استاد فقيد محمد قزويني طي مقالهاي در مجله يادگار نوشته است:
«در بعضي از منابع تاريخي از مير نوروزي يا پادشاه نوروزي ياد شده است. از جمله در جلد اول تاريخ جهانگشاي جويني صفحه 97 و 98 چنين آمده است: و در آنوقت (يعني اندكي قبل از حمله مغول) خوارزم از سلاطين خالي بود. از اعيان لشكر، خمار نام تركي بود از اقرباي تركان خاتون آنجا بوده است ... چون در آن سواد اعظم و مجمع بني آدم هيچ سرور معين نبود ...
خمار را به اتفاق به اسم سلطنت موسوم كردند و پادشاه نوروزي از آن برساختند. و در تذكره دولتشاه سمرقندي صفحه 416 در شرح احوال ميرزا علاء الدوله بن بايسنقر بن شاهرخ بن امير تيمور گوركان گويد: «... چند روزي چون پادشاهان نوروزي در هنگام نوروز آن سال در دار السلطنه هرات حكومتي شكسته بسته نمود.»
شادروان قزويني در پايان بحث در پيرامون «مير نوروزي» مينويسد: «... اين رسم «پادشاه نوروزي» كه چنانكه گفتيم در ايران معمول بود، تا همين سنين اواخر (و شايد هنوز هم در بعضي نواحي ايران آثاري از آن باقي بوده است. يكي از دوستان موثق نگارنده از اطباي مشهور، كه سابق در خراسان مقيم بودهاند در جواب استفسار من از ايشان، در اين موضوع مكتوب ذيل را به اينجانب مرقوم داشتهاند كه عينا درج ميشود: «در بهار 1302 هجري شمسي براي معالجه بيماري به بجنورد رفته بودم. از اول فروردين ديدم جماعت كثيري سواره و پياده ميگذرند و يكي از آنها با لباسهاي فاخر بر اسب رشيدي نشسته چتري بر سر افراشته بود، جماعتي هم سواره در جلو و عقب او روان بودند، يك دسته هم پياده بعنوان شاطر و فرّاش كه بعضي چوبي در دست داشتند در ركاب او يعني پيشاپيش و در جنبين و در عقب او روان بودند، چند نفر هم چوبهاي بلند در دست داشتند كه بر سر هر چوبي سر حيواني از قبيل سر گاو يا گوسفند بود. اين رمز از آن بود كه امير از جنگي فاتحانه برگشته و سرهاي دشمنان را با خود ميآورد. دنبال اين جماعت انبوه كثيري از مردم متفرقه، بزرگ و خرد روان بودند و هياهوي
ص: 554
بسيار داشتند.
تحقيق كردم گفتند كه در نوروز يك نفر امير ميشود كه تا 13 عيد امير و حكمفرماي شهر است، بر اعيان و اعزّه شهر حواله نقد و جنس ميدهد كه كم يا زياد تقديم ميكنند، به اين طريق كه مثلا حكمي مينويسد براي فلان متعيّن، كه شما بايد صد هزار تومان تسليم صندوقي كنيد، البته مفهوم اين است كه صد تومان بايد بدهيد، البته اين صد تومان را هم كم و يا زياد ميكردند ولي در هر حال چيزي گرفته ميشد غالب اعيان به رغبت و رضا چيزي ميدادند و به فال نيك ميگرفتند، بعد از سيزده دوران امارت او به سر ميآيد و گويا در يك خانواده اين شغل موروثي بود. «1»»
نظير اين مطالب در تاريخ مصر ابن اياس آمده و ما به ذكر مجملي از آن ميپردازيم:
مير نوروزي در مصر
در مصر نيز همه ساله به مناسبت روز اول سال خورشيدي قبطيان، عوام الناس گرد هم ميآمدند و يكي را به دلقكي برميگزيدند ... و بر خري مينشاندند، طرطوري از برگ خرما بر سرش مينهادند و امير نوروزي نام ميدادند ... و به سوي كاخهاي بزرگان و سران ملك به راه ميافتادند. هنگامي كه امير نوروز به آستانه يكي از اين كاخها ميرسيد بر در مينوشت، مالك اين خانه بايد سندي ممهور دائر بر تعهد پرداخت چنين مبلغ هنگفت تسليم نمايد و هركس كه اين تقاضا را اجابت نمينمود مورد اهانت و بدزباني مردم عامي واقع ميشد ...
بعضي از اين مردم، در كوچهها به سر و روي يكديگر شراب ميريختند، آب ميپاشيدند، تخممرغ به سوي هم پرتاب ميكردند ... غوغائيان راه را به خلق ميبستند، مانع رفتن مردم به بازار ميشدند، دكانها را تعطيل ميكردند ... عوام الناس هركس را كه در كوچه به چنگ ميآوردند به مسخره ميگرفتند ... تا براي رهايي خود چيزي به عنوان غرامت بپردازد. بدين ترتيب بازرگانان بزرگترين زحمتها را از مردم سفله تحمل ميكردند و داد و ستد معطل ميماند.
در اين روز عامه مردم آشكارا شراب مينوشيدند و در خانه زنان بدكاره داد فسق ميدادند، هيچگونه مرزي را براي ادب و اخلاق مرعي نميدانستند ... و گاه خون يكديگر را ميريختند ... اما وقتي «الظاهر بر قوق» به سلطنت رسيد امر به تعطيل اين جشنها داد ...
اخطار كردند كه هركس در جشنهاي عيد شركت كند به مجازات خفه شدن و شقه شدن محكوم خواهد گرديد ... «2»»
______________________________
(1). محمد قزويني: مير نوروزي، مجله يادگار، سال اول، ص 13- 16؛ همچنين شماره 10، ص 58- 66.
(2). تاريخ مصر ابن اياس، وقايع سال 787: فرهنگ البسه، ص 257.
ص: 555
آتشافروز
«در دهه آخر سال در نقاط مختلف ايران دستههايي در شهر راه ميافتند كه يكي از افراد آنها آتشافروز است اين شخص با آتش، بازيها ميكند، از جمله نفت در دهان ميكند و به مشعلي كه در دست دارد ميدمد و شعلههاي آتش در هوا ايجاد ميكند يا اينكه مشعل را در دهان خود ميبرد و لبها را ميبندد و آن را خاموش ميكند. بقيه افراد دسته نيز دست و صورت و گردن خود را سياه ميكنند و مقداري خمير به سر ميگيرند و روي آن كهنه و پنبه آغشته به نفت ميگذارند و آتش ميزنند و هريك مشعلي به دست ميگيرند و به نواي ساز و دايره و دنبك اشعاري به اين مضمون ميخوانند: «آتشافروز حقيرم، سالي يك روز فقيرم»، يا «حاجي فيروزه سالي يك روزه» و از رهگذران پول ميگيرند ... «1»»
تفريحات نوروزي
«مافروخي درباره علت احداث سوق الامير گفته است: عضد الدوله هنگام كودكي در اصفهان همه ساله ميديد كه مردم اصفهان در ايام عيد نوروز از خرد و كلان، زن و مرد با اثاثه و وسايل در دروازه خور بازار جرين گرد ميآيند و يكي دو ماه با خوشي و نشاط كامل و انواع تفريحات و شادكاميها بسر ميبرند و بازارهاي گوناگون (و شايد نمايشگاهها) توأم با سرور و شادي بپا ميسازند. عضد الدوله را اين نشاط و پايكوبي مردم، در ايام نوروز بسيار خوش ميآمد، چون به پادشاهي فارس رسيد با خاطرهاي كه از نوروز اصفهان داشت، دستور داد چنان محلي در شيراز ايجاد كنند تا مردم شيراز و نواحي در ايّام نوروز همان مراسم معمول در اصفهان را در آنجا بپا دارند ... «2»» به اين مناسبت سوق الامير با كيفيتي كه ذكر شد به وجود آمد، ابن حوقل مدت بازار اصفهان و عيش و سرور مردم را در عيد نوروز هفت روز نوشته است ... «3»»
راجع به جشن نوروزي و مراسم آن نه تنها شعرا و نويسندگان عصر سامانيان و غزنويان مطالب بسيار گفته و نوشتهاند، بلكه در آثار ديگر شعرا، تا عصر حاضر نيز اشاراتي به اين عيد و مراسم آن شده است:
حافظ نيز در يكي از غزلهاي معروف خود، به نسيم بهاري و دولت ناپايدار مير نوروزي اشاره ميكند.
ز كوي يار ميآيد نسيم باد نوروزيازين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي
سخن در پرده ميگويم، چو گل از غنچه بيرون آيكه بيش از پنج روزي نيست حكم مير نوروزي
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، ص 49.
(2). مافروخي: محاسن اصفهان، ص 93.
(3). ابن حوقل: صورة الارض، ص 310 به نقل از شاهنشاهي عضد الدوله، ص 138.
ص: 556
جشن تيرگان
بنا به روايات تاريخي، پس از پيروزي افراسياب بر منوچهر، قرار شد مرز خاك ايران و توران به «تيررسي» معين گردد و براي انجام كار مردي آزاده به نام آرش را براي تيراندازي برگزيدند. وي تيري انداخت كه بر درخت گردكان اصابت كرد و اين مكان حد ايران و توران گرديد. ابو ريحان بيروني در آثار الباقيه مينويسد «پس تيرگان «جشن صلح» ايران و توران است.» در تاريخ گرديزي نظير اين معني ياد شده است و تيرگان را سيزدهم ماه تير ميدانند.
جشن تيرگان هنوز در مازندران خاصه در روستاها معمول است اين جشن «سيزده تيرماه» خوانده ميشود و بسياري از آداب جشن چهارشنبهسوري در آن انجام ميگيرد و اكنون در آذرماه واقع است ... «1»»
مهر و مهرگان
مهر نام يكي از بزرگترين ايزدان دين زرتشت است و در اوستا به صورت ميترا آمده است و يكي از سرودهاي كتاب يشتها به نام، و در نيايش اين ايزد است مهرماه نيز مانند بسياري ديگر از ماههاي پارسي بدين ايزد منسوب است.
اين مه مَهِ مهر و مهرماه استبيباده نشستن از گناهست
روز و رخ دوستان سپيد استروي دل دشمنان سياه است «مسعود سعد»
«اين ماه را از آن مهرماه گويند كه مهرباني بود مردمان را بر يكديگر از هرچه رسيده باشد از غله و ميوه نصيب باشد بدهند و بخورند بهم و آفتاب درين ماه در ميزان باشد و آغاز خريف بود.» (نوروزنامه)
«مهرگان» اين روز مهرگان باشد و نام روز و نام ماه متفقاند و چنين گويند اندرين روز آفريدون بر «بيوراسب» كه او را ضحاك گويند ظفر يافت، مر ضحاك را اسير گرفت و ببست و به دماوند برد و آنجا به حبس كرد او را ...»
(زين الاخبار)
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگانمهر بفزاي اي نگار ماه چهر مهربان
مهرباني كن به جشن مهرگان و روز مهرمهرباني به، به روز مهر و جشن مهرگان
جام را چون لاله گردان از نبيد بادهرنگو اندر آن بنگر كه لاله نيست اندر بوستان
______________________________
(1). مجله سخن، صفحه 313، شماره 3. تاريخ اجتماعي ايران ج6 557 مهرگان بزرگ ..... ص : 557
ص: 557
مهرگان بزرگ
شانزدهم روز است از مهرماه و نامش مهر و اندرين روز افريدون ظفر يافت بر «بيوراسب» جادو، آنك معروفست به ضحاك و به كوه دماوند بازداشت و روزها كه پس از مهرگان است همه جشناند بر كردار آنچه از پس نوروز بود، و ششم آن مهرگان بزرگ بود و «رام روز» نام است و بدين دانندش ...» (التفهيم ابو ريحان)
جشن مهرگان
مراسم جشن مهرگان عامه، در روز شانزدهم مهرماه و جشن مهرگان خاصه، در 21 مهرماه صورت ميگرفته است.
اين جشن نيز بعد از اسلام همچنان باقي بود و مخصوصا در عصر غزنويان و سلجوقيان با آداب و تشريفات خاصي عملي ميشده است.
در تاريخ بيهقي مكرّر از مراسمي كه در عهد غزنويان بمناسبت جشن مهرگان برپا ميشده سخن بميان آمده است: «و روز دوشنبه دو روز مانده از رمضان، به جشن مهرگان بنشست و چندان نثارها و هديها و طرف (طرفهها) و ستور آورده بودند كه از حد و اندازه بگذشت، و سوري صاحب ديوان بينهايت چيزي فرستاده بود ... همچنان وكلاي بزرگان اطراف چون خوارزم شاه آلتونتاش و امير چغانيان و امير گرگان و ولات قصدار و مكران و ديگران بسيار چيز آوردند و روزي با نام بگذشت. و روز چهارشنبه عيد كردند و تعبيه فرموده بود امير (يعني سلطان مسعود) چنانكه به روزگار سلطان ماضي پدرش رحمة الله عليه ديده بودم ...
امير از ميدان بصفّه بزرگ آمد، خواني نهاده بودند سخت با تكلّف، آنجا نشست و اولياء و حشم و بزرگان را بنشاندند و شعرا پيش آمدند و شعر خواندند و بر اثر ايشان مطربان زدن و گفتن گرفتند و شراب روان شد هم برين خوان و ديگر خوان كه سرهنگان و خيلتاشان و اصناف لشكر بودند، مشربهاي بزرگ، چنانكه از خوان مستان بازگشته بودند، امير قدحي چند خورده بود ... مجلسي ساخته بودند كه ماننده آن كس ياد نداشت و وزير و عارض و صاحب ديوان رسالت و ندما حاضر آمدند و مطربان سرائي و بيروني دست بكار بردند و نشاطي برپا شد كه گفتي درين بقعت غم نماند ... و امير شاعراني كه بيگانهتر بودند بيست هزار درهم فرمود و علوي زينبي را پنجاه هزار درم بر پيلي به خانه او بردند و عنصري را هزار دينار دادند و مسخرگان و مطربان را سي هزار درم و آن شعرها كه خواندند همه در دواوين مثبت است و اگر اينجا نبشتمي دراز شدي كه استادان در صفت مجلس، وصف شراب و تهنيت عيد و مدح پادشاهان سخن بسيار گفته بودند ... «1»»
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، به اهتمام دكتر غني و دكتر فياض، ص 273 به بعد.
ص: 558
به احتمال قوي در مراسم جشن مهرگان مانند جشن نوروزي اكثريت مردم نيز شركت ميجستند و آداب و رسوم اين جشن را انجام ميدادند، ولي با كمال تأسف از خصوصيات اين جشنها و شور و نشاط مردم، در منابع تاريخي و اجتماعي كمتر سخني به ميان آمده است.
فريدون چو شد بر جهان كامكارندانست جز خويشتن شهريار
بروز خجسته سر مهرماهبه سر برنهاد آن كياني كلاه
بفرمود تا آتش افروختندهمه عنبر و زعفران سوختند
پرستيدن مهرگان دين اوستتنآسائي و خوردن آيين اوست
كنون يادگار است ازو ماه و مهربكوش و به رنج ايچ منماي چهر فردوسي
بگشاد مهرگان در اقبال بر جهانفزخنده باد بر ملك شرق مهرگان فرخي سيستاني
جشن سده
ديگر از جشنهاي تاريخي جشن سده است كه فارسيان در شب دهم بهمن ميگيرند كه مطابق است با شب اول چله كوچك زمستان. در اين شب كه پنجاه روز به عيد نوروز مانده مردم با ساز و نقاره به جشن و شادي برميخاستند منوچهري در يكي از قصايد خود به اين عيد اشاره ميكند:
بر لشكر زمستان نوروز نامداركرده است راي تاختن و عزم كارزار
وينك بيامده است به پنجاه روز پيشجشن سده طلايه نوروز نامدار جشن باستاني سده «هر سال در دهم بهمنماه (بقول ابو ريحان بيروني «ابانروز» از بهمنماه) گرفته ميشده است و بعد از اسلام مخصوصا در دربار بعضي از امرا و سلاطين ايران (مثل آل زيار) و حتي غزنويان متداول بوده. در وجه تسميه آن اقوال مختلف ذكر شده است؛ از آن جمله گفتهاند چون فرزندان «پدر نخستين» كيومرث (آدم ابو البشر) درين روز صد تن تمام شدند، يا چون از اين روز تا به نوروز 50 روز است و 50 شب، آنرا بدين نام خواندهاند. اما قول درست درين باب اين است كه چون اين جشن در صدمين روز زمستان بزرگ باستاني (برحسب تقسيم سال در نزد ايرانيان قديم به يك تابستان هفت ماهه و يك زمستان پنج ماهه) واقع ميشده است از قديم آن را به اين نام خواندهاند. مطابق روايت شاهنامه جشن سده منسوب است به هوشنگ پيشدادي و يادگاري است از پيدايش آتش بدست او ... در هر حال جشن سده در ايران ساساني رواج داشته است و در واقع جشن مخصوص آتش بوده است از اينرو طي اين
ص: 559
جشن آتش ميافروختند و بر گرد آن شادي ميكردند. درين آتشافروزي راندن حيوانات وحشي و پرانيدن مرغان در ميان شعله نيز متداول بوده است. خوردن شراب و انواع لهو و بازي هم از لوازم اين جشن بوده است؛ حتي درين باب در دوران بعد از اسلام سنتهاي كهن رعايت ميشده است.
وصف بعضي از جشنهاي سده در اشعار شعراي غزنوي (مثل فرخي و منوچهري) هست. جشن سدهاي هم كه «مرداويج زياري» ترتيب داد، و خود او در پايان آن كشته شد، وصفش در مروج الذهب مسعودي و بعضي ديگر از كتب تاريخ آمده است.
روز پيش از سده را «نوسده» يا «برسده» ميخواندهاند.
جشن سده را هنوز هم زرتشتيان ايران در روز دهم بهمنماه برپا ميدارند. در كرمان با شكوهي بيشتر از جاهاي ديگر و در تهران به توسط انجمن زرتشتيان در مدرسه «گيو» برگزار ميكنند. «1»»
فردوسي در ذكر سلطنت هوشنگ ميفرمايد:
برافروختند آتش و باده خوردسده نام آن جشن فرخنده كرد عنصري درباره ريشه تاريخي اين جشن ميگويد:
سده جشن ملوك نامدار استز افريدون و از جم يادگار است غير از آنچه برشمرديم اعياد ديگري به اسامي «كوسه برنشين، كه در 15 فروردينماه مراسم آن انجام ميشد؛ و جشن «باد بره» كه در بهمنماه به مناسبت وزش باد بهاري صورت ميگرفته است، در بين مردم معمول بوده و مراسم خاص آن رعايت ميشده است.
ديگر جشن فروردگان و جشن آبانگاه و جشن مردگيران و جشن گاهنبار و جز اينها، اين جشنها، كه بعد از اسلام از اواسط قرن سوم هجري بار ديگر در ايران معمول گرديده است، تا حمله مغول رايج بوده است. اينك نمونهاي از اشعاري كه منوچهري در وصف اين اعياد سروده است نقل ميكنيم:
آمد خجسته مهرگان، جشن بزرگ خسرواننارنج و نار و ارغوان آورد از هر ناحيه ***
نوروز درآمد اي منوچهريبا لاله لعل و با گل حمري ***
نوروز برنگاشت به صحرا به مشك و ميتمثالهاي غره و تصويرهاي مي ***
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، به سرپرستي دكتر مصاحب، جلد اول، ص 1278.
ص: 560 نوروز، روزگار مجدّد كند هميدر باغ خويش باغ ارم رد كند همي ***
شاد باشيد كه جشن مهرگان آمدبانگ و آواي دراي كاروان آمد
كاروان مهرگان از خزران آمديا ز اقصاي بلاد چينيان آمد
نه از اين آمد، باللّه نه از آن آمدكه ز فردوس برين و ز آسمان آمد
مهرگان آمد، هان در بگشاييدشاندر آريد و تواضع بنماييدش
از ميان راه اندر، برباييدشبنشانيد و بلب خرد بخاييدش
خوب داريد و فراوان، بستاييدشهر زمان خدمت، لختي بفزاييدش چنانكه اشاره شد پس از استقرار حكومتهاي محلي در ايران بار ديگر آداب و رسوم ديرين ايرانيان احيا و تجديد گرديد. غزنويان با آنكه مانند ساسانيان به تاريخ و سرگذشت و آداب و رسوم ايراني دلبستگي نداشتند به تقليد از آنان و به پيروي از افكار و تمايلات عمومي در عيد نوروز و مهرگان و سده شركت ميجستند بيهقي مينويسد در عهد سلطان مسعود، براي اقامه جشن سده «... آنهمه لشكر به صحرا بردند ... و چهارطاقها بساختند از چوب سخت بلند ... سده فراز آمد نخست شب، امير بر آن لب جوي آب كه شراعي زده بودند بنشست و نديمان و مطربان بيامدند و آتش به هيزم زدند و پس از آن شنيدم كه قريب ده فرسنگ فروغ آن آتش بديده بودند و كبوتران نفطاندود بگذاشتند و ددگان برف اندود، آتش زده و دويدن گرفتند و چنان سده بود كه ديگر آنچنان نديدم و آن به خرّمي به پايان آمد ... «1»»
بيهقي در تاريخ مسعودي از مراسم جشن مهرگان مكرر ياد ميكند: «... سلطان به جشن مهرگان نشست و از آفاق مملكت هديها كه ساخته بودند پيشكش را در آن وقت بياوردند و اولياء حشم بسيار چيز آوردند و شعرا شعر خواندند و صلت يافتند كه اين خداوند شعر ميخواست و بر آن صلتهاي شگرف ميفرمود ... «2»»
بطوريكه از مطالب بعضي از كتابها و سفرنامهها برميآيد اقامه جشن نوروز و مهرگان در روزگاران پيش، بيش از امروز با شور و هيجان عمومي همراه بوده است. ابن حوقل جهانگرد معروف قرون وسطي ضمن گفتگو از اصفهان و روستاهاي اطراف آن، از ناحيه «كرينه» سخن ميگويد و مينويسد «كرينه» بازاري دارد كه مردم در نوروز مدت هفت روز در آن گرد ميآيند و به عيش و نوش و تفريح ميپردازند و از انواع غذاها و آرايشها بهره ميبرند چنانكه سبب اعجاب حاضران ميشود. مردم شهر و گروهي كه از اطراف آن يا از جاهاي دور ميآيند براي اين جشن هزينههاي گزافي ميكنند و لباسهاي زيبا ميپوشند و در مجالس جشن براي
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 442 و 443.
(2). همان كتاب، ص 529.
ص: 561
بازي و شادماني حاضر ميشوند. و آوازخوانان هنرمند، از زن و مرد در كنار رود و كاخها به مجالس ايشان نشاط و سرور خاصي ميبخشند، مردم در پشت بامها و سراسر بازارها به عيش و نوش و شيريني خوردن سرگرم ميشوند و شب را به روز ميپيوندند و آرام نميگيرند و كسي ايشان را بازنميارد زيرا فرمانروايانشان آنان را در اين كار آزاد گذاشتهاند و با گذشت سالها عادت شده است و گفتهاند كه مخارج آن در اين بازار هنگام حلول خورشيد در برج حمل به دويست هزار درهم ميرسد و اين علاوه بر ميوههاي خوب و لذيذ و خوراكهاي عالي و آشاميدنيهاست كه در ارزاني و فراواني رايگان گونه است زيرا انگور به من ايشان كه چهارصد درهم است هر صد من پنج درهم قيمت دارد و شيره اين صد من كه هفتاد من ميشود با 5 درهم بدست ميآيد ... «1»»
بعضي از شخصيتها از ديرباز به مناسبت روز تولد خود جشن و سرور برپا ميكردند.
جشن تولد عضد الدوله
عضد الدوله نزديك هزار سال پيش، روز تولد خود را از روي تاريخ شمسي هر سال جشن ميگرفت. يك ساعت قبل از لحظه تولد در مجلس، انواع ميوه و گل وجود داشت و ظروف همه از طلا و نقره بود، منجم تحويل سال نو را تهنيت ميگفت و خوانندگان و نوازندگان و نديمان هريك در جاي خود قرار ميگرفتند، رجال و عمال دولت و وجوه اهل شهر براي عرض تبريك ميآمدند و شاعران اشعاري كه به اين مناسبت گفته بودند ميخواندند ... «2»»
شك نيست كه پس از حمله خانمانسوز مغول و شكستهاي مادي و معنوي كه از اين رهگذر نصيب مردم ايران گرديد، امور تفريحي و ذوقي رو به نقصان و فراموشي نهاد، اكثريت مردم در دوران حكومت مغول، ايلخانيان و تيموريان، در آرزوي امنيت اجتماعي و اقتصادي بسر ميبردند، چه، هر آن ممكن بود سلطان يا فرمانرواي زورمند قهّاري مال و جان و ناموس مردم را مورد تعدّي و تجاوز قرار دهد. طبيعي است در چنين شرايطي كمتر مردم در مقام برگزاري مراسم جشن و سرور برميآمدند ولي از دوره صفويه به بعد از بركت امنيت و آرامش نسبي، بار ديگر آداب و رسوم كهن كمابيش احياء گرديد.
در دوره صفويه نه تنها مردم كويوبرزن، بلكه شهرياران و امرا، براي تثبيت موقعيت سياسي ايران در مقابل عثمانيها بيش از پيش در راه اقامه و احياي مراسم كهن، ابراز علاقه و صرف وقت ميكردند.
جشن آبپاشان
به قول نويسنده عالمآرا، مردم گيلان نيز اين جشن را عزيز ميداشتند يعني «... بعد از
______________________________
(1). ابن حوقل: سفرنامه، ترجمه جعفر شعار، ص 107.
(2). معجم الادباء، ج 6، ص 258.
ص: 562
انقضاي سه ماه بهار ... روز آبپاشان ...، بزرگ و كوچك و مذكر و مؤنث به كنار دريا آمده در آن 5 روز به سور و سرور ميپردازند و همگي از لباس تكلّف عريان گشته، هر جماعت با اهل خود به آب درآمده با يكديگر آببازي كرده با طرب و خرمي ميگذرانند و الحق تماشاي غريبي است ...»
پيترو دلاواله جهانگرد ايتاليائي درباره اين جشن مينويسد: «... در اين روز جشن تمام مردم از هر طبقه حتي شخص شاه نيز بيملاحظه به سبك اهالي مازندران لباس كوتاهي به برميكنند و به جاي عمامه، شبكلاهي به سر ميگذراند، دستها را بالا ميزنند و در كنار رودخانه يا محل ديگري به اشاره شاه با ظرفهائي كه در دست دارند در ضمن رقص و خنده و شوخي و هزار گونه تفريحات ديگر بر سر و روي هم آب ميپاشند ... «1»»
جشن نوروز در عهد صفويه
شاه عباس همه ساله عيد نوروز را جشن ميگرفت و به اجراي مراسم اين جشن باستاني علاقه فراوان داشت در جشن نوروز سال 1014 اعتماد الدوله وزير اعظم دو هزار و هفتاد و چهار تومان از نقد و جنس به شاه تقديم كرد، در همان روز وزير گيلان سه هزار تومان پيشكش كرد، و همينطور ساير حكام و فرمانروايان مبلغي به شاه ميدادند ولي همواره «الله وردي خان» و پسرش بيش از ديگران به شاه پول و جنس تقديم ميكردند. بديهي است آنچه حكام ولايات براي شاه ميفرستادند از رعايا و كاسبان و مردم محل ميگرفتند و هركه پيشكشهاي گرانبهاتر به شاه تقديم ميكرد نزد او عزيزتر بود. پس از بارعام نوروز، شاه به تماشاي آيينبندي و چراغاني ميرفت ... شاه عباس هرگز به سبب تصادف اين عيد با ايام عزاي عاشورا، از چراغان و آيينبندي و شادي و نشاط چشم نميپوشند.
عيد اسفند
يكي از جهانگردان اروپائي مينويسد كه ايرانيان روز پانزدهم فوريه (حدود 25 بهمنماه) را نيز عيد ميگرفتند و آن را عيد اسفند ميناميدند، شهر را آيين ميبستند و به نشاط ميپرداختند ...»
براي آنكه خوانندگان بيشتر با مراسم جشن گل سرخ آشنا شوند عين مطالب «پيترو» جهانگرد ايتاليايي را از سفرنامه او نقل ميكنيم:
______________________________
(1). نصر الله فلسفي: زندگي شاه عباس، ج 2، ص 304 به بعد.
ص: 563
جشن گل سرخ
«هنگام بهار در ايام گل سرخ در اماكن عمومي و قهوهخانهها» هنگام شب جواناني كه صلاحيت اخلاقي آنان مورد ترديد است و حرفه آنها رقص در اماكن عمومي و قهوهخانهها و سرگرم كردن مردم با بازي و مسخرگي است، درحاليكه عدهاي آنان را همراهي ميكنند و طبقهائي پر از گل بر سر و شمعهاي فراوان و چراغ و مشعل به دست دارند با خنده و تفريح به سر و روي مردم گل ميپاشند و درخواست پول ميكنند و در بعضي جاهاي ديگر اغلب در خارج شهر عدهاي زن و مرد هنگام روز جمع ميشوند و ضمن برگزاري مراسم مشابهي بر سر و روي يكديگر گل ميافشانند و شادي ميكنند. رويهمرفته اين برنامهها را ميتوان به كارناوال تشبيه كرد منتهي آن گرمي و حرارت را ندارد ... «1»»
جشن آبريزان
سلاطين صفوي به مراسم جشن آبريزان يا آبپوشان كه از جشنهاي باستاني ايرانيان است نيز علاقه فراوان داشتند و در روز سيزدهم تيرماه هر سال جشن آبريزان به عنوان شگون و ميمنت عملي و اجرا ميكردند نويسنده عالمآراء در ضمن حوادث سال 1020 مينويسد:
«... در اول تحويل سرطان، كه به عرف اهل عجم، شگون كسري و جم، روز آبپاشان است، به اتفاق در چهارباغ صفاهان، تماشاي آبپاشان فرمودند و در آن روز زياده از صد هزار نفس از طبقات خلايق وضيع و شريف در خيابان چهارباغ جمع آمده به يكديگر آب ميپاشيدند، از كثرت خلايق و بسياري آبپاشي زايندهرود خشكي پذيرفت ...»
از اواخر حكومت شاه سلطان حسين تا روي كار آمدن فتحعليشاه (جز دوران كوتاه زمامداري كريمخان زند) تفريحات و جشنهاي عمومي به سبب بحرانهاي سياسي و جنگهاي مستمر فئودالي رونق و شكوهي نداشت، از دوره فتحعليشاه به بعد اعياد و جشنهاي همگاني مورد توجه قرار گرفت.
سلام نوروز در عهد قاجاريه
هدايت مينويسد: «سلام نوروز در زمان ناصر الدين شاه ابهّتي داشت و روزهاي عيد براي مردم تفريحي بود. سلامهاي رسمي در تخت مرمر منعقد ميشد صاحبمنصبها و اجزاي استيفا جلو تالار صف ميكشيدند، افواج اطراف حوض، تماشاچي از داخله و خارجه راه مييافتند. يكي از معمّرين محترم مخاطب سلام بود، شاه كلمهاي ميگفت و مخاطب، جواب
______________________________
(1). پيترو دلاواله: سفرنامه، ص 86 به بعد.
ص: 564
عرض ميكرد، در مدت سلام 110 تير توپ ميانداختند ... بعضي شاهزادگان در تالار مرمر، ميايستادند و بعضي اثاثه سلطنتي در دست داشتند. از لوازم قليان مرصّع بود كه پيشخدمتباشي خصوصي مقابل شاه روي تخت ميگذاشت و نيپيچ را بدست شاه ميداد.
خطيب الممالك خطبه ميخواند، از شعرا قصيده به عرض ميرساندند ... سلام تحويل در عمارت سلطنتي منعقد ميشد، عده مدعوين به 700 هشتصد ميرسيد، مطابق صورت براي همه طبقات عيدي مقرر بود و باز تا روز دوازدهم عيد به ترتيب از همه طبقات شرفياب ميشدند و عيدي به آنها مرحمت ميشد. جلو تخت طاووس مسندي مرواريددوزي ميافكندند و چند متكاي مرواريددوزي شده مينهادند، شاه به احترام علما، روي زمين يا كرسي كمخيزي مينشست ... يك نفر از علما با زعفران و گلاب دعاي تحويل مينوشت كه در كاسه آب ميانداختند و پس از تحويل، شاه قدري از آب ميآشاميد. منشي الممالك قوانين مستمريها و انعامات نوروزي را كه قبلا تنظيم يافته بود به مهر ميرسانيد. علما بعضي طرف راست بعضي طرف چپ، وليعهد دست راست، ظل السلطان دست چپ، بعد شاهزادگان، وزرا و امرا ...
مقارن ساعت تحويل منجمباشي به حضور آمده اعلام ميكرد بيدرنگ شروع به نواختن موزيك و انداختن توپ ميشد، علما ميرفتند. خوانسالار، دو مجموعه پر از شاهي سفيد و مسكوكات طلا پيش ميآورد، شاه چند دانه برميداشت، خوانسالار پس از آن مجموعهها را برده از دو طرف به حاضرين مشتي دستلاف ميدادند.
عيدي علما را شاه به دست خود داده بود، علما كه ميرفتند شاه روي صندلي جلوس مينمود طبقات مرتب ميآمدند و عيدي ميگرفتند و مرخص ميشدند عصر عيد، سلام نظامي در بالاخانه ميدان ارك منعقد ميشد، پهلوانها و بازيگرها مشغول كشتي و بازي بودند و از براي عامه تفريحي بود. عيدي كه شاه به دست خودش ميداد مشتي شاهي سفيد و كيسههاي شاهي كه چند سكه طلا هم داشت، اشرفي، پنجهزاري، و دو هزاري بود، هرچه بر عده افزوده شد، از سكه طلا كاست ... در اوايل سلطنت ناصر الدين شاه اشرفي را در بازار نه هزار و دهشاهي خرد ميكردند.
عيد قربان
عيد قربان هم براي اهل شهر تفريحي بود. از طرف شاه غير از صد گوسفند كه تقسيم ميشد، منجمله هفت هشت گوسفند براي پدرم (پدر حاج مخبر السلطنه هدايت) ميآوردند، شتري را تزيين كرده با دم و دستگاه موزيك و عمليات مخصوصي به ميدان نگارستان ميآوردند و نحر ميكردند و هر قطعه آن مخصوص صنفي بود، مباشرين خلعت و انعام داشتند، رسومات خوبي بود همه را تمدن از بين برد ...
ص: 565
آشپزان
آش شلّه قلمكار كه اواخر در سرخهحصار پخته ميشد، تشريفات فوق العاده داشت در زمان فتحعليشاه، در گردش عيد پخته ميشد و از تشريفات تحويل بود، حال در پاييز، سابق روز 13 تشريفات به عمل ميآمد، از جمله شكستن بعضي ظروف بود و يغماي ميوه و شيريني و انداختن بعضي كنيزان در حوض آب كه كشتي بگيرند و لباس زياد هم نداشتهاند «مد امروز» خانمها در اطراف حوض نشاط ميكردهاند و شاه را انبساطي دست ميداده است از حوض كه بيرون ميآمدند شاه شاهي شاباش ميكرده و بر اطراف ميدويدند، خانم و كلفت خواجه و غلام بچهها به هم ميريختند جامهها ميدريده پاها به هوا ميرفته خرتوخري بوده است چرچري ميشده است. در سرخهحصار كنيزي در حوض نميانداختند تشريفات مردانه بود ...
وزراء و امراء و روساء در چادرها و خيمهها جمع ميشدند و سبزي آش را پاك ميكردند. «1»»
براي آنكه خوانندگان قيمت كالاها را با امروز مقايسه كنند «قيمت مواد غذائي، آبگوشت ييلاقي را در تاريخ جمادي الثاني تنكوزئيل 1292» عينا نقل ميكنيم:
______________________________
(1). مخبر السلطنه هدايت: خاطرات و خطرات، از ص 88 به بعد.
ص: 566
نظريات اعتماد السلطنه پيرامون سلام نوروزي در عهد ناصر الدين شاه
اعتماد السلطنه در گوشه و كنار كتاب خود، با دلي پرخون از وضع نابسامان مملكت و عقبماندگي و فساد دايم التزايد كشور و تنبلي و تنآساني شاه و حمايت او از عناصر فاسد و منحرف در موارد مختلف سخن ميگويد از جمله در 11 جمادي الاول 1300 هجري مينويسد: شاه «... بعد از پوشيدن لباس و جقه سر گذاشتن و شمشير حمايل كردن به طرف اتاق موزه رفتند. سلام امسال از پارسال بيعظمتر بود، باز پارسال وليعهد بود، ظل السلطان حاضر بود، چند نفر از شاهزادههاي پير بودند. امسال ظل السلطان تمارض كرد نيامد، به جاي حسام السلطنه پير، حسام السلطنه جوان شمشير آويخته بود. به جاي نصرت الدوله هفتاد ساله، نصرت الدوله شانزده ساله بود. دولت ما جوان نشده بچه و طفل شده، از وزير گرفته الي تمام رؤساي ادارات ...» چند صفحه بعد اعتماد السلطنه مينويسد كه «ناصر الدين شاه روزي خود تفصيل سلام نوروزي را در عهد محمد شاه بيان ميكرد و ميگفت: شاه را با لباس نوروزي پشت پرده نگاه ميداشتند، يك دفعه پرده را بلند ميكردند، مردم تعظيم ميكردند. سلام آن وقت خيلي باشكوه بود چرا كه شاهزادهها و امراي آنوقت خيلي معتبر بودند. خواستم عرض كنم قربانت شوم محمد شاه كه از آسمان اجزاء معتبر نياورده بود، خودش تربيت كرده بود. شما به مليجك و امثال او ميل كردهايد ... «1»»
اعتماد السلطنه در سال 1311 در دفتر خاطرات مينويسد «... مجلس تحويل امسال از سال گذشته پرجمعيتتر و بينظمتر بود مثلا در جرگه علماء شيخ شيپور دلقك و سيد بوراني ملقك جلوس نموده بودند، در جرگه شاهزادگان بچههاي چهار پنج ساله بيشتر از سيصد نفر ديده ميشدند، در جرگه امراء و وزراء و نواب، دهباشيان فراشخانه و عمله كارخانه و جلوداران اصطبل بودند و قس عليهذا هزار و دويست، سيصد نفر دعوت شده بودند و از قرار مذكور زياده از دو هزار نفر بودند ... گداها از سيد و غيره دم پله موزه كه سلام و تحويل آنجا واقع بود، ايستاده يقه مردم را گرفته عيدي ميخواستند و كفشدارهاي سلطنتي دويست سيصد زوج كفش كهنه از خارج آورده بودند، كفشهاي نو مردم را ميدزديدند تا شخص مستأصل شده مبلغي به آنها ميداد و كفش نو از آنها گرفته ميپوشيد، هيهات هيهات ... «2»»
غير از اعتماد السلطنه كلنل كاساكوفسكي نيز در خاطرات خود از سلام عيد نوروز سال 1275 هجري شمسي ياد ميكند و مينويسد: «... ارتشيان در لباس فرم سفيد اتريشي و اعيان در جبّههاي اعطائي شاه با تكمههاي برليانت شركت ميكردند ... سلام در تالار بزرگ موزه برقرار ميگرديد، پايين تخت سلطنتي. در طرفين، روحانيان و سادات قرار گرفته بودند،
______________________________
(1). اعتماد السلطنه: روزنامه خاطرات، ص 223، 225.
(2). همان كتاب، ص 945.
ص: 567
پايين از آنها فرزندان و برادران و نزديكان و خويشاوندان شاه، پس از آن قجرها و صاحبان مناصب و پايين از آن نظاميان كه نايب السلطنه در رأس آنها قرار داشت.
ساعت ده صبح شاه وارد شد، منجمباشي با صداي ناهنجار نفسزنان به قرائت آياتي چند از قرآن پرداخت ... پس از اعلام تحويل سال، شاه از مقابل حاضرين عبور نمود و روي صندلي زرين جلوس نمود. به مناسبت حلول سال جديد، همه روبوسي ميكردند. پس از اتمام روبوسي، شاه شروع به دادن عيدي كرد. در دوره فتحعليشاه سكه طلا ميدادند بعدها نقره و طلا و اكنون فقط پول نقره به صورت سكههاي پنج شاهي نو، در كيسههاي ابريشمين به ميزان دو سه تومان، كيسهها در سيني طلاي بزرگي گذارده شده و شاه با دست خود، به كساني كه تكتك جلو، ميآمدند تسليم مينمايد ابتدا، به روحانيان بعد به افراد خاندان سلطنتي بعد اعيان و بعد به نظاميان عيدي داده شد. «1»»
افضل الملك، در كتاب افضل التّواريخ ضمن توصيف وقايع سال 1314 ه. ق مينويسد: شب عيد سعيد مجلس ضيافت رسمي از طرف صدر اعظم در پارك خودشان منعقد گرديد و شاهزادگان و وزرا و سفرا و وزراي مختار با زنانشان به صرف شام دعوت شدند، پس از خوردن شبچره، شربت و شيريني مجلس تا هفت ساعت از شب گذشته طول كشيد. انواع و اقسام آتشبازي صورت گرفت، تمام درختان و خيابان باغ را، چراغها و فانوسها و قنديلها آويخته بودند. پارك به آن عظمت مثل روز روشن بود ... در اتاقها و رواقها و غرفههاي تحتاني و فوقاني و ايوانها و سقفها چهلچراغها آويخته و جارها و چراغهاي لاله ميسوخت، بيشتر از صد هزار چراغ در باغ و دور باغ آويخته بودند. در همه جاي تالارها و راهروها و غلام گردشها، ميوههاي رنگارنگ و شيرينيهاي مختلف گذاشته بودند. خانمهاي اهل اروپ «كالبدر في الدّجي و كالشموس في الضّحي» با لطافت تن و رعونت بدن و صباحت رخسار و حلاوت گفتار مجلس و محفل را زينت و مردم را بهجت داده بودند. هر طبقه و هر دستهاي با آزادي و خرمي در تالارها گردش ميكردند، همه با هم دمساز و همصحبت و مهربان بودند. بالا و پايين يا نشستن و دو زانو بودن و مجبور شدن در اين مجلس نبود. صدر اعظم با هريك از حاضرين اظهار التفات و مهرباني ميكردند. در پايان وقت هر كدام به خوشي و خرّمي به منازل خود رفتند. جمعيت اين ضيافت با خدمتگزاران به هزار نفر ميرسيد ... «2»»
«... در شوال المكرم 1314 پس از تحويل، در تالار موزه سلام خاص صورت گرفت، بعضي از علما و شاهزادگان و وزرا و مستوفيان و درباريان كه زياده از هزار و دويست نفر
______________________________
(1). خاطرات كاساكوفسكي، ص 18.
(2). افضل الملك: الفضل التواريخ، به كوشش نظام مافي و سعد ونديان، وقايع سال 1314 ه. ق، ص 44 و 45 به اختصار.
ص: 568
بودند، با لباسهاي رسمي ايستاده بودند. مظفر الدين شاه با وجود كسالت مزاج حاضر شدند و بر صندلي جلوس كردند. سينيهاي عيدي را به حضور آوردند، تمام اين 1200 نفر دستهبهدسته جلو آمدند، هريك از دست مبارك كيسه عيدي گرفتند، كيسههاي شاهزادگان هم پول زر داشت و هم پول سفيد ولي كيسه ساير طبقات منحصر به پول سفيد بود كه هر كيسهاي موازي سه تومان شاهي سفيد داشت. اول شب عيد نوروز به رسم مقرّر در خيابان باب همايون چراغان و آتشبازي مفصلي انجام ميشد.
در سلام عام روز يكشنبه سفراي كبار و وزراي مختار به اتّفاق مشير الدوله وزير خارجه و ظهير الدوله وزير تشريفات و اشيك آقاسيباشي شرفياب حضور شدند. سفير كبير دولت عثماني كه اقدم سفرا بود، از جانب نمايندگان خارجي (كرديپلماتيك) تهنيت عيد سعيد را به عرض رسانيد، شاه جواب مرحمتآميزي تقرير فرمودند و نمايندگان معاودت نمودند. پس از آن، سلام عام در پيشگاه تالار (حوض بلور) منعقد شد. شاهزادگان، وزرا، مستوفيان، اهل قلم، اهل نظام اعضاي وزارتخانهها با البسه رسمي حضور داشتند. شاهزاده جهانسوز ميرزا شرف مخاطبت شاه را داشتند. پس از اجراي مراسم و شليك توپ، دفيله نظاميان و رژه آغاز شد، در روز سهشنبه در ميدان ارك عموم اهالي دار الخلافه به زيارت شاه نايل آمدند و مبلغي خطير شاهي سفيد و اشرفي به پهلوانان و بازيگران كه در پايين كشتي ميگرفتند و ميل بازي ميكردند اعطا شد، و سپس شاه به سراي خود برگشت. «1»»
در دهم ذي حجّه سال 1314 مراسم عيد مذهبي اضحي در خيابان باب همايون برقرار و بساط سور و سرور و آتشبازي و چراغان برپا كردند. پس از سلام عام شتر قرباني دولتي را به رسم معمول با تشريفات انجام دادند، به اين ترتيب كه هر صنف از كسبه بايد يك عضو از اعضاي شتر را ببرد ... اين شتر علاوه بر گوسفنداني است كه در سراي سلطنت قرباني شده و جداگانه براي هريك از علماي تهران چند رأس فرستاده ميشود. «2»»
در شب عيد غدير خم همان سال از طرف دولت در خيابانهاي مهم اسباب جشن و سرور و چراغاني مفصّل و آتشبازي برپا گرديد. در روز عيد بعد از ظهر در سراي سلطنتي سلام عام برقرار ميشد و پس از تبريك يكي از درباريان شاه نيز مطالبي ميگفت. «3»»
در مراسم عيد غدير خم سال 1315 شاه پس از تهنيت به عموم باريافتگان اين آيه را قرائت كرد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً. «4»» (سوره مائده: 3)
در مراسم جشن ختان شاهزادگان نيز مراسمي عملي ميشد، چنانكه در زمان
______________________________
(1). همان كتاب، ص 61 به بعد.
(2 و 3). همان كتاب، ص 71 و 73.
(4). همان كتاب، ص 179.
ص: 569
محمد شاه قاجار براي يكي از فرزندان فتحعليشاه سه شبانهروز جشن عظيم برپا ساختند و قاآني قصيده مفصّلي گفت كه دو بيت آن را ميآوريم:
اين چه جشن است، كزو جان جهان در طرب استهمه افلاك از آن غرق سرور و عجب است
چرخ در رقص و زمين سرخوش و گيتي سرمستراستپرسي، طرب اندر طرب اندر طرب است» «1» در ميلاد سلاطين نيز گاه مراسم جشن و شادماني برپا ميكردند، چنانكه در عهد مظفر الدين شاه در باب همايون چراغان كردند و آذين بستند و آتشبازي نمودند. مطربان ترانه ساختند، تمام شهر از ارك و ميدان توپخانه و سبزهميدان و تمام بازار و كاروانسراها و مغازهها و دكاكين كسبه، قناديل نور و جارهاي بلور افروخته شد. پاسي از شب گذشته امين الدّوله وزير اعظم از طرف شاه از مردم سپاسگزاري كرد. «2»»
در عيد ميلاد حضرت رسول (ص) و حضرت امير (ع) نيز مردم و دولت در چراغاني و جشن مذهبي شركت ميجستند، مخصوصا مردم با ميل و رغبت دكاكين را آذين بسته و چراغاني ميكردند و در مقابل سردر شمس العماره آتشبازي مفصّلي صورت ميگرفت.
ديگر از تفريحات عمومي شركت در مسابقات اسبدواني دوشانتپه بود كه معمولا در بهار صورت ميگرفت. اسبها، پس از چهارماه تربيت بايد شش دور گرد ميدان به جولان آيند و حدود سه فرسخ بدوند، از اسبان، هر كدام جلو ميافتاد بيرقي را كه پاي آن كيسه پولي بود برميداشت به وسيله مشير الملك وزير لشكر به شاه معرفي ميشد- در اطراف ميدان، خيام و چادرهاي بزرگي برپا كرده بودند و رجال و نمايندگان سياسي كشورهاي خارج هريك در جايگاه خود قرار ميگرفتند پس از پايان مسابقه رژه (دفيله) افواج پياده و سوار آغاز ميشد و امتحان تيراندازي به عمل ميآمد و اغلب تيرها به نشانه اصابت ميكرد. در همين روز عدهاي از رجال و افراد عادي كه در اسبدواني مهارت داشتند در مسابقه شركت ميكردند و چند دور گرد ميدان ميدويدند، هركس پرچم اوّل، دوم، سوم و چهارم را به دست ميآورد مبلغي جايزه ميگرفت. نظر دولت و مردم اين بود كه با اينگونه مسابقات به تربيت چابكسواران و جلادت و چالاكي آنان بيفزايند و سنّت ديرين «سبق ورمايه» را احياء كنند به ديگر برندگان اسبهاي ممتاز و مبلغي پول و پيشكش اهدا ميكردند. «3»»
اعياد مذهبي
پس از گرويدن ايرانيان به آيين اسلام، مردم به ياد حوادث تاريخي يا براساس سنن و مقررات مذهبي پارهاي ايام را جشن ميگيرند. اعياد مذكور، بعضي اسلامي يعني متعلق به
______________________________
(1). همان كتاب، ص 111.
(2). همان كتاب، ص 149.
(3). همان كتاب، ص 176 به بعد.
ص: 570
كليه ملل مسلمان است و برخي محلي و ملي و مخصوص شيعيان است. از مهمترين اعياد اسلامي يكي عيد فطر است كه با روز غرّه ماه شوال هر سال برابر است. در اين روز مسلمانان پس از فراغت از روزه و رؤيت هلال مراسم عيد را برگزار ميكنند و با اعطاء فطريه به مستحقان و خواندن نماز، وظايف ديني خود را انجام ميدهند.
دوم- عيد اضحي يا عيد قربان- و آن عيدي است كه حاجيان پس از پايان مناسك حج در دهم ذيحجة الحرام به اقامه آن مبادرت ميكنند و براي ثواب، حيوان حلالگوشتي را طبق مراسم خاص قرباني ميكنند و گوشت آن را به فقرا ميدهند.
سوم- عيد ميلاد پيامبر- شيعيان روز هفدهم ربيع الاول را روز ميلاد حضرت محمد (ص) ميدانند و در آن روز سازمانهاي دولتي و ملي همه تعطيل و شب عيد شهر را آذين ميبندند.
عيد مبعث
بنابر روايات در 27 ماه رجب در غاري در جبل حرّا براي اولين بار به پيشواي اسلام وحي فرود آمده و به رسالت مبعوث گرديده است.
از اعيادي كه خاص شيعيان است يكي عيد غدير خم است كه بنا به روايات در روز هيجدهم ماه ذيحجة الحرام در سال حجة الوداع (10 هجري) پيشواي اسلام هنگام مراجعت از مكه به مدينه در كنار غدير خم حضرت امير را به ولايت و جانشيني خود انتخاب ميكند و خطاب به سپاهيان اسلام ميگويد من كنت مولاه فهذا علي مولاه ... «از دوره آل بويه شيعيان اين روز را عيد گرفتهاند. علاوه بر اين، ميلاد حضرت امير و صاحب الزمان و حسين بن موسي الرضا براي شيعيان سخت گرامي است.
مراسم عيد قربان در عهد صفويه
پيترو دولاواله مراسم عيد قربان را در عهد شاه عباس چنين توصيف ميكند: «... سه روز قبل از عيد، يك شتر ماده را درحاليكه به گل بنفشه و گلهاي ديگر و حتّي سبزي و برگ و شاخههاي كاج زينت دادهاند در شهر ميگردانند و براي او نقاره و طبل و شيپور ميزنند و يك نفر ملا يعني روحاني مسلمانها نيز گاهگاه اشعاري ميخواند و سخنان ديني بر زبان جاري ميسازد. هرجا اين شتر ميگذرد، مردم دور او جمع ميشوند و دستهاي از پشم او را به عنوان تبرك و تيمّن ميكنند و حفظ ميكنند. ازدحام جمعيت براي كندن پشم حيوان آنقدر زياد است كه عدهاي چوب به دست اطراف آن هستند تا مانع از افراط در اين كار شوند. زيرا
ص: 571
در غير اينصورت حيوان بيچاره قبل از موعد قرباني در زير شكنجه ناشي از اين عمل از بين ميرود. اين جريان سه روز به طول ميانجامد و سپس در روز عيد، صبح خيلي زود يعني قبل از سرزدن آفتاب بعد از نماز صبحگاهي تمام سران و بزرگان حتي خود شاه در هرجا كه هست با جمع كثيري از مردم هر طبقه و دسته، جمعي سوار، و جمعي پياده در محلي خارج از شهر با سلام و صلوات و سروصدا، جمع ميشوند در آنجا حلقه بزرگي از تماشاچيان تشكيل ميشود ... چون در مشرقزمين پنجره رو به خيابان وجود ندارد، مردم از بالاي در خانه و دكانها و ديوار باغها منظره گذشتن شتر را تماشا ميكنند. در جلو، يكنفر نيزهاي را حمل ميكند كه داراي نوك تيز و درخشاني است و بعدا براي كشتن حيوان مورد استفاده قرار خواهد گرفت ...
از محلّههاي مختلف عدهاي با اسب و عدهاي پياده و همه چماق به دست در آنجا حضور دارند تا پس از انجام قرباني بلافاصله با قلدري و قطعه بزرگي از لاشه را طبق آداب و رسوم به محله خود ببرند ... گوشت حيوان بين مردم شهر و محلّات اطراف تقسيم ميشد ... «1»»
در اواخر دوره صفويه مراسم شتر قرباني مانند ديگر شؤون اجتماعي و مذهبي ارزش ديرين خود را از دست داده بود.
مراسم شتر قرباني در اواخر عهد صفويه
كارري نيز در سفرنامه خود آيين شتر قرباني را چنين وصف ميكند: «روز بعد سواره عازم تماشاي ذبح قرباني شدم، مردم در جلو در داروغهخانه گرد آمدند شتر نحيفي با گردن كج به انتظار مرگ ايستاده بود. داروغه آمد و با دو تن سلّاخ پيشاپيش به راه افتادند، شتر و مردم نيز دنبال آنان را گرفتند. به دروازه شيراز رسيدند ... دست و پاي شتر را بستند، داروغه كه كلاه صفوي بر سر داشت- يعني كلاهي استوانهاي با پري در بالا و نوارهاي سفيدي در پايين كه تا شانههاي داروغه آويزان بود- با زوبيني، زخمي به شتر زد فورا مأموران كشتار ريسمان را كشيدند و دو سلّاخ به جان شتر بيچاره افتادند و سر از تنش برگرفتند، سرش را پيش شاه بردند و صله گرفتند، دست و پاها، نيز هريك به خانه بزرگي جهت دريافت انعام فرستاده شد، گوشت حيوان نيز به فقرا واگذار گرديد و در اندك مدت نشاني از آن نماند، چند روز قبل از عيد قرباني، شتر آراستهاي را با زين مزيّن در شهر گردانيدند. روي شتر سه بچه سوار بود عدهاي بيكار نيز از پس و پيش، حيوان را همراهي ميكردند كه بعضي نيزه و برخي تبر يا ساطوري در دست داشتند. به اين ترتيب شتر را چند روز متوالي در تمام محلهها و خانهها گردانيدند و نذر و صدقه زيادي جمعآوري كردند. ايرانيها هر سال در همان روز اين تشريفات را انجام ميدهند.
______________________________
(1). سفرنامه پيترو دولاواله، پيشين، ص 111.
ص: 572
اين مراسم بخاطر يادآوري زماني است كه حضرت ابراهيم ميخواست پسر خود اسماعيل را در راه خدا قرباني كند ... ايرانيها در اين روز علاقه دارند از گوشت قرباني بخورند، هركس امكان مالي داشته باشد در اين روز گوسفند پارهاي را ذبح ميكند و از گوشت آن هم خود سهمي برميگيرد و هم به ديگران مخصوصا فقرا سهمي ميدهد. بعضي از اشخاص فقير دستكم مرغي ميكشند ... «1»»
اعياد ملي و مذهبي مخصوصا در ايام صلح و آرامش مورد توجه مردم و زمامداران بود.
احمد امين كه در اواخر سلطنت ناصر الدين شاه به ايران آمده است پيرامون اعياد و ايام شادماني ايرانيان مينويسد كه «نوروز سلطاني، مولود پيغمبر، غدير خم، عيد فطر و عيد قربان ايام مخصوص مسرت و شادماني است. جشن نوروز 8 روز دوام دارد و در خلال آن مغازه و بازارها بسته است، مردم به يكديگر تبريك ميگويند. شاه با البسه فاخر از سفراي خارجي و وزرا، در سالن موزه شاهي پذيرايي ميكند. شاه با سفير عثماني به تركي و با ساير سفرا به وسيله مترجمين به مذاكره ميپردازد، بعد در تخت مرمر جلوس ميكند. در اين هنگام درباره شكار يا سياحت شاهانه حكايتي نقل ميشود، بعد حقهبازان و بازيگران شروع به عمليات ميكنند و شبنشيني آغاز ميگردد، نمايش فيلها شروع ميشود و از طرف شاه سكههاي پول به اطراف پاشيده ميشود.
در ساير اعياد نظير مولود پيغمبر، عيد فطر و عيد اضحي نيز با حضور سفراي خارجي مراسمي انجام ميشود .. «2»»
زيارت اهل قبور با اينكه در آغاز اسلام معمول نبود از دوره آل بويه به بعد رواج گرفت.
زيارت اماكن متبركه، براي مردم، قطع نظر از ريشه مذهبي و سياسي جنبه تفريحي و جهانگردي نيز داشت و گاهوبيگاه طبقات مرفّه و متعيّن بار سفر ميبستند و به يكي از مراقد مذهبي روي ميآوردند. در عهد صفويه در نتيجه رواج مذهب تشيع و رسمي شدن آن، بيش از پيش متموّلين به زيارت تربت پيشوايان مذهبي رغبت نشان ميدادند، چنانكه شاه عباس يك بار پاي پياده به مشهد رفت. ولي زيارت شاه سلطان حسين از اماكن مذهبي مانند ساير كارهاي او غيرعادي، جنونآميز و حيرتانگيز است. وي در «بيست و هشتم ماه اوت 1706 با حرمسرا و جمعي از اعيان و اشراف و درباريان و نگهبانان خود كه شماره آنها در حدود شصت هزار تن بود، اصفهان را به منظور زيارت مرقد حضرت معصومه و آرامگاه پادشاهان صفوي در قم ترك كرد. ميگويند ملتزمان ركاب پادشاه آنقدر زياد بودند كه وقتي متوقف ميشدند خيمه و
______________________________
(1). سفرنامه كارري، ص 94 به بعد.
(2). بررسيهاي تاريخي، سال نهم، شماره 4، ص 90، ترجمه محمود غروي.
ص: 573
خرگاه آنان چند فرسنگ را اشغال ميكرد.
پس از زيارت قم، پادشاه و ملتزمان او عازم مشهد شدند، مخارج اين زيارت به اندازهاي سنگين بود كه به قول كروسينسكي «نه فقط خزانه را كاملا خالي كرد بلكه ايالاتي را كه شاه از آنها ميگذشت خراب نمود. نصف مخارج اين سفر براي لشكركشي عليه ياغيان افغاني و قندهاري كفايت ميكرد.» شاه و ملتزمان او قريب يكسال در مشهد ماندند.
از همين اقدام سفيهانه «سلطان حسين» در طليعه قرن هيجدهم يعني در عصري كه اروپا به سرعت در راه ترقي و كمال پيش ميرفت، ميتوان به آشفتگي اوضاع سياسي و اجتماعي ايران و خيانت و فساد شاه و اطرافيان بيحيثيت او پي برد.
زيارت اهل قبور
سرهنگ دروويل كه در عهد فتحعليشاه به ايران آمده است مينويسد: «... زنان ايراني هر هفته بعد از ظهر پنجشنبه سر قبر پدر و مادر يا شوهر فقيد خود رفته و بر سر آن اشك ميريزند. محرك اصلي اين كار پيروي از عادات ديرينه است. گريه زنان بر سر قبر شوهران، غالبا توأم با فرياد و فغان و ادا و اصول خاصي است. اين مراسم بعد از ظهر تا شب هنگام طول ميكشد. برخي از زنان بر سر و صورت خود سيلي زده و گريبان چاك ميدهند تا دلبستگي شديد خود را نسبت به شوهر فقيد خود نشان داده باشند. در اين روز قريب پانصد ششصد نفر از زنان بر سر مزار عزيزان گرد آمده فرياد و فغان براه مياندازند و بر سر قبور گل ريخته و آب ميپاشند. البته ديدن چنين منظرهاي براي اروپاييان بسيار شگفتآور است. اما شگفتآورتر از آن ديدن منظره بازگشت همين زنان از گورستان به شهر است، چه آنها مانند كساني كه در جشن و سرور شركت داشتهاند، شاد و شنگول، خندان و شوخيكنان به منازل خود باز ميگردند ... گاهي مردان نيز بر سر قبر زنان خود ميروند ... بدون آنكه چون زنان تظاهر كنند ... «1»»
نه تنها زيارت تربت بزرگان دين بلكه شركت در تعزيه، در ايام محرم قطع نظر از جنبههاي مذهبي براي مردم كه هيچ نوعي وسيله تفريحي نداشتند نوعي سرگرمي بود.
مخبر السلطنه هدايت در كتاب خاطرات و خطرات، مراسم تعزيه را در دروازه دولت چنين مينويسد: در زمان ناصر الدين شاه «در تكيه دولت تعزيهداري مفصل ميشد وزراء و امراء تأسّي ميكردند و از براي مردم هم فال بود هم تماشا ... در مقدمه روضه خوانده ميشد سپس شبيه درميآوردند ... در لباس و ملزومات تجمل بسيار بكار ميبردند، شبها تكيه چراغان بود. انعامها
______________________________
(1). سفرنامه دروويل، ص 137.
ص: 574
و خلعتها مرحمت ميكردند. دور تكيه بيست طاقنماست، مرتبه تحتاني را وزرا و امرا مينشستند، مرتبه وسط و فوقاني در پس زنبوري، مخصوص حرم بود، در يكي از حجرات شاه جلوس ميكرد. در تزيين رقابت ميكردند، چاي و قهوه براي واردين، ناهار و شام براي مباشرين مهيا بود. از شبها آخرين شبي كه، ناصر الدين شاه گردش ميكرد، صاحبان طاقنماها پيشكشيها تقديم ميكردند. يكي از طاقنماها كه متعلق به پدرم بود ده روزه هشتصد الي هزار تومان خرج برميداشت. تكيه اطراف سكّو از زنها پر ميشد، قريب 6 هزار نفر- مردها راه نمييافتند. گاه زدوخوردي بين زنها واقع ميشد و لنگه كفش در كار ميآمد ...»
ص: 575
مجلس عروسي در بيش از يك قرن پيش
ص: 576